يار با ما بى وفايى مى كند
بى سبب از ما جدايى مى كند
شمع جانم را بكشت آن بى وفا
جاى ديگر روشنايى مى كند/ يار با ما بي وفايي ميكند
جو فروش است آن نگار سنگدل
با من او گندم نمايى مى كند
سعدى شيرين سخن در راه عشق
از لبش بوسه گدايى مى كند
عشق، حالِ خوبى بود/رفتنت خرابش كرد
عشقُ حال خوبى بود/رفتنت خرابش كرد
كل باغ انگورُ توو يه شب شرابش كرد
رفتنت خرابش كرد
دست، دست خوبى بود/ پرچمت رو دستم داد
شاه كشورم بودم/ بُردنت شكستم داد
عشق، كار دستم داد
ما ز ياران چشم يارى داشتيم
خود غلط بود آنچه مى پنداشتيم
گفت و گو آيين درويشى نبود
ورنه با تو ماجراها داشتيم/ ما زياران چشم ياري داشتيم
شيوه ى چشمت فريب جنگ داشت
ما غلط كرديم و صلح پنداشتيم
حافظ و سعدى و من در راه عشق
جانب حرمت فرو نگذاشتيم
عشق، حال خوبى بود/رفتنت خرابش كرد
عشقُ حال خوبى بود/رفتنت خرابش كرد
كل باغ انگورُ توو يه شب شرابش كرد
رفتنت خرابش كرد
دست، دست خوبى بود/ پرچمت رو دستم داد
شاه كشورم بودم/ بُردنت شكستم داد
دیدگاهها
بسیار زیبا و دوست داشتنی
تشکر
عالي بود....مرسی
عالی بود ممنون
صفحهها
افزودن یک دیدگاه جدید