![frforoghi](https://direct.musicema.com/sites/default/files/styles/300/public/news/22/0.638ferydon.jpg?itok=Qc3EMLna)
دنیا شبیه ترانههایش بود
یغما گلرویى- حدود سه سال پیش (1378) دوست آهنگسازى به من تلفن زد و گفت: «فریدون فروغى قراره براى كار یه كاست پیش من بیاد، اگه دلت خواست مىتونى بیاى ببینیش!»
این دوست آهنگساز از علاقهی من به سبک و صداى فریدون فروغى خبر داشت. غروب همان روز به دفتر دوستم رفتم. در اتاق انتظار دفتر، جز یک پیرمرد كوتاه قد كسى نبود!
از دوستم پرسیدم: «آقاى فروغى نیومدن؟»
دوستم جواب داد: «آقاى فروغى ایشونن دیگه!»
و من تازه در صورت آن پیرمرد دقیق شدم. بله، خودش بود! برخلاف تمام عكسهایى كه از او دیده بودم، بدون سبیل و با موهاى یک سره سپید! معذرت خواستم و نشستیم به گفتگو. چند ترانه برایش خواندم و او نظر مرا نسبت به ترانههایش خواست و اصرار کرد که بى تعارف نظرم را بگویم.
گفتم: «به اعتقاد من رنگ ترانههاتون خاكستریه و...»
در حرفم دوید كه: «مىخواى بگى دنیا شبیه ترانههام نیست؟»
و من برایش گفتم كه اتفاقاً دنیا همرنگ ترانههایش و چهبسا سیاه تر از آنهاست، اما هنرمند نباید فقط و فقط به بیان تیرهگىها بپردازد. گفتم كه در كارهایى مثل رزمندگان و طلوع خونین به سمت شعارزدگى رفته! برایش گفتم كه چقدر دو ترانهی همیشه غایب و نمــاز كه سرودهی شهیار قنبرى است را دوست دارم. گفتم این دو ترانه بیش از هر ترانهای با صداى عصیان زدهی او چفت شده اند. گفتم من هم روى موسیقى همیشه غایب ترانهایى نوشتهام. گفت بخوان و من ترانه را خواندم:
«گفتى یک نفر میاد از تو غبار جادهها
گفتى رخش زین طلا، سم مىكوبه تو شهر ما
عمر ما به سر رسید، هیچكسى سر نرسید
كسى اون یكه سوارو توى كوچهها ندید
گفتى از صداى پاش میشكنه گنبد كبود
دوباره ترانه جولون مىده تو شهر سرود
جون ما به لب رسید، هیچ كسى سر نرسید
كسى از تو كوچهها صداى پایى نشنید
بگو كى پهلوون از تو آیینهها سر میرسه
واسه چى پیاده از سواره زودتر میرسه
نكنه اومدنش حرف چل كلاغ باشه
آخه كى عمر سكوت ما به آخر میرسه
عمر ما به سر رسید، هیچكسى سر نرسید
كسى اون یكهسوارو توى كوچهها ندید
اگه باور بكنیم زندگىمون تو دست ماست
اگه بارونى بشه ابرى كه توى این صداس
روى گنبد كبود، رنگینكمون پل میزنه
دیگه كوچهها پر از تولد ترانههاس
جون ما به لب رسید، هیچكسى سر نرسید
كسى از تو كوچهها صداى پایى نشنید...»
ترانه را پسندید و گفت این سومین شعریست كه بر روى آهنگ ویلیام خنو – آهنگساز ترانهی اصلى- نوشته شده، بعد گیتار را برداشت و بعد از یکبار تمرین، تمام ترانه را بدون اشتباه و تپق زدن خواند. با همان گامهاى دست نیافتنى و من دیدم كه گذر گزندهی روزگار خطى بر آیینه صدایش نیانداخته.
گفت: «اگر مجوز بگیرم! این ترانه را در آلبومم خواهم خواند»
بعد از آن روز دیگر او راندیدم. از گوشه و كنار میشنیدم كه به دنبال مجوز یک آلبوم است. از سكوت كهنه اش ذله شده بود. با خبر شدم كه مجوز نمىدهند و ندادند تا بالاخره آن خبر تلخ: كه فروغى در تنهایى مُرد، با چندین ترانهی تازه كه مجوز انتشار نگرفتند. همهی ما در مرگ فروغى مقصریم...
نمىدانم اجراى ضبط شدهایى از ترانهی عمر سكوت وجود دارد یا نه؟ اما هر بار كه در میان ترانههایم چشمم به این ترانه مىافتد، آن روز را به خاطر مىآورم و صداى گرم و زخمى آن مرد غمگین را كه مىدانست دنیاى خاكسترى ما به ترانههایش شبیه است و مىخواند: «آخه كى این عمر سكوت ما به آخر میرسه...؟»
این دوست آهنگساز از علاقهی من به سبک و صداى فریدون فروغى خبر داشت. غروب همان روز به دفتر دوستم رفتم. در اتاق انتظار دفتر، جز یک پیرمرد كوتاه قد كسى نبود!
از دوستم پرسیدم: «آقاى فروغى نیومدن؟»
دوستم جواب داد: «آقاى فروغى ایشونن دیگه!»
و من تازه در صورت آن پیرمرد دقیق شدم. بله، خودش بود! برخلاف تمام عكسهایى كه از او دیده بودم، بدون سبیل و با موهاى یک سره سپید! معذرت خواستم و نشستیم به گفتگو. چند ترانه برایش خواندم و او نظر مرا نسبت به ترانههایش خواست و اصرار کرد که بى تعارف نظرم را بگویم.
گفتم: «به اعتقاد من رنگ ترانههاتون خاكستریه و...»
در حرفم دوید كه: «مىخواى بگى دنیا شبیه ترانههام نیست؟»
و من برایش گفتم كه اتفاقاً دنیا همرنگ ترانههایش و چهبسا سیاه تر از آنهاست، اما هنرمند نباید فقط و فقط به بیان تیرهگىها بپردازد. گفتم كه در كارهایى مثل رزمندگان و طلوع خونین به سمت شعارزدگى رفته! برایش گفتم كه چقدر دو ترانهی همیشه غایب و نمــاز كه سرودهی شهیار قنبرى است را دوست دارم. گفتم این دو ترانه بیش از هر ترانهای با صداى عصیان زدهی او چفت شده اند. گفتم من هم روى موسیقى همیشه غایب ترانهایى نوشتهام. گفت بخوان و من ترانه را خواندم:
«گفتى یک نفر میاد از تو غبار جادهها
گفتى رخش زین طلا، سم مىكوبه تو شهر ما
عمر ما به سر رسید، هیچكسى سر نرسید
كسى اون یكه سوارو توى كوچهها ندید
گفتى از صداى پاش میشكنه گنبد كبود
دوباره ترانه جولون مىده تو شهر سرود
جون ما به لب رسید، هیچ كسى سر نرسید
كسى از تو كوچهها صداى پایى نشنید
بگو كى پهلوون از تو آیینهها سر میرسه
واسه چى پیاده از سواره زودتر میرسه
نكنه اومدنش حرف چل كلاغ باشه
آخه كى عمر سكوت ما به آخر میرسه
عمر ما به سر رسید، هیچكسى سر نرسید
كسى اون یكهسوارو توى كوچهها ندید
اگه باور بكنیم زندگىمون تو دست ماست
اگه بارونى بشه ابرى كه توى این صداس
روى گنبد كبود، رنگینكمون پل میزنه
دیگه كوچهها پر از تولد ترانههاس
جون ما به لب رسید، هیچكسى سر نرسید
كسى از تو كوچهها صداى پایى نشنید...»
ترانه را پسندید و گفت این سومین شعریست كه بر روى آهنگ ویلیام خنو – آهنگساز ترانهی اصلى- نوشته شده، بعد گیتار را برداشت و بعد از یکبار تمرین، تمام ترانه را بدون اشتباه و تپق زدن خواند. با همان گامهاى دست نیافتنى و من دیدم كه گذر گزندهی روزگار خطى بر آیینه صدایش نیانداخته.
گفت: «اگر مجوز بگیرم! این ترانه را در آلبومم خواهم خواند»
بعد از آن روز دیگر او راندیدم. از گوشه و كنار میشنیدم كه به دنبال مجوز یک آلبوم است. از سكوت كهنه اش ذله شده بود. با خبر شدم كه مجوز نمىدهند و ندادند تا بالاخره آن خبر تلخ: كه فروغى در تنهایى مُرد، با چندین ترانهی تازه كه مجوز انتشار نگرفتند. همهی ما در مرگ فروغى مقصریم...
نمىدانم اجراى ضبط شدهایى از ترانهی عمر سكوت وجود دارد یا نه؟ اما هر بار كه در میان ترانههایم چشمم به این ترانه مىافتد، آن روز را به خاطر مىآورم و صداى گرم و زخمى آن مرد غمگین را كه مىدانست دنیاى خاكسترى ما به ترانههایش شبیه است و مىخواند: «آخه كى این عمر سكوت ما به آخر میرسه...؟»
تاریخ انتشار : سه شنبه 14 مهر 1388 - 00:00
افزودن یک دیدگاه جدید