یاد بعضی نفرات -13؛ بابک بیات (با صدای پژمان جمشیدی)
در یاد و ستایش اسطوره های جاودان موسیقی در قرن اخیر
در جدیدترین برنامهی «یاد بعضی نفرات»، آقای پژمان جمشیدی (بازیگر نامآشنای سینما و تلویزیون) از «بابک بیات» گفته است. از آهنگسازی که دست به نت که میبرد، معجزه شروع میشد؛ چه سحری بود در نغمههای مرد؟ رازِ مردِ شیدایی که خیلی جوانی نکرد، اما تا دلتان بخواهد رویا داشت و آن رویاها را داد به آدمهای سرزمینش برای همیشه چه بود؟ کسی این را نمیداند، فقط میداند او «رفاقت» را بلد بود و بخل نداشت برای ارزانی کردنِ خوبی به دنیا. برای همین وقتی داشتند خاکش میکردند، این پیامِ «بهرام بیضایی» میانِ آن همه خنج و ضجه و شیون خوانده شد که نوشته بود: «آن مَرد مهربان بود. آن مرد گلههای ما همه را شنید و گلههایش را با خود برد.»
متن برنامه
اسم «مامونیه» را لابد نشنیدهاید. یک جایی است اطرافِ تهران که حالا یک فرودگاهِ بزرگِ عریض و طویل زدهاند به جای آن همه خانههای کوتاهِ یکطبقه که توی هر کدام چند خانوار زندگی میکردند. ده بود مامونیه که اسمش از «مام» میآمد به معنای مادر. در یکی از آن خانهها «علی» به دنیا آمد که بعدتر شد: بابک؛ بابکِ بیات.
یک چند سال بعد، پدر دست زن و سه پسرش را گرفت و از آن ده کوچ کردند تهران به یک خانهی 48 متری توی آسیاب دولاب. انتهای کوچه جعفری، همانجایی که از خیابانِ دلگشا شروع میشد. ظهرهای داغِ تابستان که میشد، بابک با بقیهی بچههای محل، یک نخ به درخت میبست و یک نخ به دیوار و با توپ پلاستیکی والیبال بازی میکرد. بعدش هم میرفت یک گونی یخ میآورد، دمِ همان خانهی کوچک مینشست و یخها را میگذاشت توی جعبه و میفروخت. توی همان خانه بود که اولین ملودیهایش را نوشت. انگار روحِ او تسخیرشده بود، دلش شوریده، سرش مجنون. اگر اینها نبود میتوانست «بن بست» را بنویسد یا مثلا «فریاد زیرِ آب» را؟ «هیچکسی مثل تو نبود» یا «طلایهدار» را؟
اصلا این مرد دست که به نت میبرد، معجزه شروع میشد؛ یادِ آن زنِ هراسان که در کوچهپسکوچههای خاکیِ فیلم «شاید وقتی دیگر» میدوید، بیفتید و آن موسیقی سحرانگیز. یادِ موسیقی فیلمهای«مرسدس»، «مرگ یزدگرد»، «فریاد زیر آب»، «طلسم» و «افعی» بیفتید و آن همه ملودیای که ماند بر جانِ این جهان. چه سحری بود در نغمههای مرد؟ رازِ مردِ شیدایی که خیلی جوانی نکرد، اما تا دلتان بخواهد رویا داشت و آن رویاها را داد به آدمهای سرزمینش برای همیشه چه بود؟ کسی این را نمیداند، فقط میداند او «رفاقت» را بلد بود و بخل نداشت برای ارزانی کردنِ خوبی به دنیا. برای همین وقتی داشتند خاکش میکردند، این پیامِ «بهرام بیضایی» میانِ آن همه خنج و ضجه و شیون خوانده شد که نوشته بود: «آن مَرد مهربان بود. آن مَرد نواهایی در سر داشت كه رهایش نمیكردند. آن مرد وقت كمی داشت، نه آن قدر كه صداهای سرش را ردیف كند یا به دستگاهی بسپارد. آن مرد گلههای ما همه را شنید و گلههایش را با خود برد.»
فیلمسازِ بزرگ، پایش شکسته بود آن روز و نمیتوانست بیاید به مراسم؛ اما همهی آن چیزی را گفت که میشد دربارهی آهنگسازِ خاطرهساز گفت. آهنگسازی که با افتخار میگفت: «موطن من در قلب مردمانی است كه مرا دوست دارند»
متن برنامه
اسم «مامونیه» را لابد نشنیدهاید. یک جایی است اطرافِ تهران که حالا یک فرودگاهِ بزرگِ عریض و طویل زدهاند به جای آن همه خانههای کوتاهِ یکطبقه که توی هر کدام چند خانوار زندگی میکردند. ده بود مامونیه که اسمش از «مام» میآمد به معنای مادر. در یکی از آن خانهها «علی» به دنیا آمد که بعدتر شد: بابک؛ بابکِ بیات.
یک چند سال بعد، پدر دست زن و سه پسرش را گرفت و از آن ده کوچ کردند تهران به یک خانهی 48 متری توی آسیاب دولاب. انتهای کوچه جعفری، همانجایی که از خیابانِ دلگشا شروع میشد. ظهرهای داغِ تابستان که میشد، بابک با بقیهی بچههای محل، یک نخ به درخت میبست و یک نخ به دیوار و با توپ پلاستیکی والیبال بازی میکرد. بعدش هم میرفت یک گونی یخ میآورد، دمِ همان خانهی کوچک مینشست و یخها را میگذاشت توی جعبه و میفروخت. توی همان خانه بود که اولین ملودیهایش را نوشت. انگار روحِ او تسخیرشده بود، دلش شوریده، سرش مجنون. اگر اینها نبود میتوانست «بن بست» را بنویسد یا مثلا «فریاد زیرِ آب» را؟ «هیچکسی مثل تو نبود» یا «طلایهدار» را؟
اصلا این مرد دست که به نت میبرد، معجزه شروع میشد؛ یادِ آن زنِ هراسان که در کوچهپسکوچههای خاکیِ فیلم «شاید وقتی دیگر» میدوید، بیفتید و آن موسیقی سحرانگیز. یادِ موسیقی فیلمهای«مرسدس»، «مرگ یزدگرد»، «فریاد زیر آب»، «طلسم» و «افعی» بیفتید و آن همه ملودیای که ماند بر جانِ این جهان. چه سحری بود در نغمههای مرد؟ رازِ مردِ شیدایی که خیلی جوانی نکرد، اما تا دلتان بخواهد رویا داشت و آن رویاها را داد به آدمهای سرزمینش برای همیشه چه بود؟ کسی این را نمیداند، فقط میداند او «رفاقت» را بلد بود و بخل نداشت برای ارزانی کردنِ خوبی به دنیا. برای همین وقتی داشتند خاکش میکردند، این پیامِ «بهرام بیضایی» میانِ آن همه خنج و ضجه و شیون خوانده شد که نوشته بود: «آن مَرد مهربان بود. آن مَرد نواهایی در سر داشت كه رهایش نمیكردند. آن مرد وقت كمی داشت، نه آن قدر كه صداهای سرش را ردیف كند یا به دستگاهی بسپارد. آن مرد گلههای ما همه را شنید و گلههایش را با خود برد.»
فیلمسازِ بزرگ، پایش شکسته بود آن روز و نمیتوانست بیاید به مراسم؛ اما همهی آن چیزی را گفت که میشد دربارهی آهنگسازِ خاطرهساز گفت. آهنگسازی که با افتخار میگفت: «موطن من در قلب مردمانی است كه مرا دوست دارند»
-
یاد بعضی نفرات , سایت موسیقی ما , شمس لنگرودی
-
یاد بعضی نفرات , فرهاد مهراد , سارا رسول زاده , سایت موسیقی ما
-
یاد بعضی نفرات , فرامرز پایور , سایت موسیقی ما
-
یاد بعضی نفرات , عارف قزوینی , بهناز جعفری , سایت موسیقی ما
-
یاد بعضی نفرات , واروژان , افشین هاشمی , سایت موسیقی ما
-
یاد بعضی نفرات , ابوالحسن صبا , حبیب رضایی , سایت موسیقی ما
-
یاد بعضی نفرات , مرتضی حنانه , مائده طهماسبی , سایت موسیقی ما
-
یاد بعضی نفرات , نعمت الله آغاسی , حمیدرضا آذرنگ , سایت موسیقی ما
-
یاد بعضی نفرات , علینقی وزیری , امیرحسین رستمی , سایت موسیقی ما
-
یاد بعضی نفرات , مرتضی نی داود , احترام برومند , سایت موسیقی ما
-
یاد بعضی نفرات , ویگن دِردِریان , آزاده صمدی , سایت موسیقی ما
-
یاد بعضی نفرات , همایون خرم , ستاره اسکندری , سایت موسیقی ما
-
یاد بعضی نفرات , روح الله خالقی , سارا بهرامی , سایت موسیقی ما
-
یاد بعضی نفرات , قمرالملوک وزیری , الهام کردا , سایت موسیقی ما
-
یاد بعضی نفرات , ناصر چشم آذر , فرهاد آییش , سایت موسیقی ما
-
یاد بعضی نفرات , محمدرضا لطفی , لیلی رشیدی , سایت موسیقی ما
-
یاد بعضی نفرات , غلامحسین بنان , بهاره کیان افشار , سایت موسیقی ما
-
یاد بعضی نفرات , پرویز مشکاتیان , ماهور الوند , سایت موسیقی ما
-
یاد بعضی نفرات , محمدرضا شجریان , صابر ابر , سایت موسیقی ما
افزودن یک دیدگاه جدید