پرنده بود و پريد پريد و از چشماش
يه عالمه بارون رو سقف خونه چكيد
ماهِ بلندْ كه شب تو آسمون مي نْشَست
از آسمون افتاد كف حياط و شكست
پنجره باز نبود پنجره رو وا كرد
دستاي گم شده مو تو كوچه پيدا كرد
آه كشيدم و غم رو صورتم گل داد
بچه شدم، اومد كالسكه مو هل داد
فرشته هاي خدا
وقتي كه مي خواستن
دستاي تنهاشو به آسمون ببرن
يه گلّه پروانه با دستاي لرزون
مي رفتن از بازار نوردبون بخرن
مثل يه ليوانْ آب كنار گلدونه
هنوز مي خنده توُ آشپزخونه
مي خونه از چشمام
هر چي مي خوام بگمو
باز داره مي شوره
لباس مدرسه مو
عكسشو مي ذاره
رو ميزِ تحريرم
به ام مي گه دارم از
كنارتون مي رم
چادر گلدارش
هنوز رو سرشه
نماز اوّل وقت
نماز آخرشه
فرشته هاي خدا
وقتي كه مي خواستن
دستاي تنهاشو به آسمون ببرن
يه گلّه پروانه با دستاي لرزون
مي رفتن از بازار نوردبون بخرن
دیدگاهها
عالی بود به یاد تمام مادرانی که این دنیا را ترک کرده اند روحشان شاد و آمرزش الهی نصیبشان باد .
افزودن یک دیدگاه جدید