.
کارگردان: 
تصویر: 
علیرضا سعیدی
تدوین: 
گفتار متن: 
نویسنده متن: 
plays 80333
 
خبر رسیده بود به همه‌گان. چند ساعتی قبل از اعلامش از تلویزیون ایران. «محمدرضا شجریان» سرانجام بعد از پنجاه و پنج ماه میزبانی از بیماری‌ سرطان که خود آن را مهمانی ناخوانده می‌نامید، مغلوبِ آن شد و پس از هشتاد بهار در بیمارستانِ جمِ تهران، جانِ خسته‌اش را زمین گذاشت. این اتفاق بعد از قریبِ هزار و هفتصد روز پر از التهاب و پر از بیم و امید برای دوست‌دارانش روی داد و «ایران» را به سوگ نشاند.
 
ساعت 8 و 25 دقیقه‌ی روزِ یک‌شنبه، نوروز 1395 آغاز شد، انگار پایانی بر هیاهوهای پایانِ سال. چند ساعتی بعدتر از آن بود که «محمدرضا شجریان» پیامی را از طریقِ فضای مجازی منتشر کرد. این دومین بار بود که دوست‌داران‌ش چهره‌اش را هم‌زمان با نوروز می‌دیدند. یک‌بار 22 سال قبل‌‌تر از آن که برای اولین بار و البته آخرین بار، با تلویزیون سخن می‌گفت و حالا که با شمایلی متفاوت او را مشاهده می‌کردند.
 
خسروی آواز، لبخند به چهره داشت. سالِ نو را تبریک گفت و آرزوهای خوش کرد برای مردمان؛ اما آن سر تراشیده و آن چهره‌‌ی اندکی متورم، نمی‌توانست حاملِ خبرِ خوشی باشد که نبود هم... او از بیماری سخن گفت و البته اظهار امیدواری کرد پس از به تفاهم رسیدن با این دوست، کارهای هنری‌اش را دنبال کند.
 
«وقت آن شد که سر خویش، من از غم شکنم/ آهی از دل کشم و حلقهٔ ماتم شکنم». همان دقایقِ ابتدایی اعلامِ آن خبر بود که سیلِ پیام‌ها و واکنش‌ها آغاز شد و این خبر تیترِ اولِ بسیاری از رسانه‌ها. هنرمندان، ورزش‌کاران، شخصیت‌های سیاسی و البته مردمانی که صدای‌ش، سال‌های سال ترجمانِ آلام و خوشی‌های‌شان بود.
 
اما مردم پیش از این دیدار مجازی ، با شجریان خود یک‌سال قبل‌تر و در قونیه آخرین دیدار صحنه‌ای خود را داشتند.  او به دعوتِ دولت ترکیه، در مرکز فرهنگی کولتور و در سالن «سلطان ولد» به اجرای برنامه‌ای در مایه‌های ماهور، راست‌پنجگاه و افشاری پرداخت. این آخرین باری بود که فریاد «مرغِ سحرِ» آوازخوان در گیتی پیچید. «شجریانِ» بزرگ اما برنامه‌های دیگری نیز داشت و می‌خواست در شرایطی که از اجرای برنامه در کشورش محروم است، با دوست‌دارانش در کشورهای نزدیکِ وطن دیدار کند. اتفاقی که هرگز رخ نداد.
 
 
حالا اما دیگر برگزاری کنسرت (حتی برای سرسخت‌ترین طرفدارانِ شجریان) هم مساله نبود؛ آن‌چه مهم بود سلامتی خسروی آواز ایران بود. در این میان دلِ دوست‌دارانش با عکس‌هایی گاه‌وبی‌گاه از او آرام می‌گرفت و این امید در دل‌شان زنده می‌شد که این بار نیز مهمانِ بدقواره، بارِ خود بسته و خواهد رفت.
 
 
بعد از مهرماه ۱۳۸۷ شجریان دیگر در ایران کنسرت برگزار نکرد و از همین روی بنا بود تا دوازدهم فروردین ماه در سالن اپرای ایروانِ کشور ارمنستان به اجرای برنامه‌ای تحت عنوانِ «سرگشتگانِ عشق» بپردازد.
 
« به اطلاع دوستداران و علاقه‌مندان مهربانم می‌رسانم امروز ششم اسفندماه پزشك معالجم موردی را در ام آر آی اخیرم مشاهده كرد كه قاطعانه از من خواست سفرم را لغو كرده تا برای ٦ تا ٨ هفته زیر نظر ایشان به معالجه و درمان مورد دیده شده بپردازیم، من هم با اكراه مجبور بپذیرفتن آن شدم. امید است پوزش مرا بپذیرید تا در آینده ای هرچه نزدیكتر توفیق خدمت گزاری همیشگی نصیبم گردد و از شرمندگیتان برون آیم.»  این برنامه هرگز برگزار نشد و دوباره التهاب بازگشت.
 
بیماری انگار این روزها جدی‌تر از همیشه بود. بازارِ گمانه‌زنی‌ها داغ شد. عده‌ای می‌گفتند استادِ بزرگ هوشیاری خود را از دست داده است. بیماری پیشرفت کرده و استاد به کما رفته‌اند؛ مساله‌ای که «همایون» در صفحه‌ی شخصی‌اش که حالا مهم‌ترین منبعِ اخبار رسمی از سلامتی «محمدرضا شجریان» بود، به آن واکنش نشان داد و نوشت: «در آزمایشاتِ جدید، نشانه‌ای از پیشرفتِ سرطان دیده نشده ست؛ مساله تنها ضعف جسمانی است که آن هم به امیدِ‌ دوست با تغذیه و دارو و فیزیوتراپی تا قبل از آن‌که زمان برای شروع مرحله‌ی دوم درمان از دست برود، برطرف خواهد شد.»‌
 
 
در آن هفتاد و چند سال از زندگی‌اش در ایران مانده بود، جز گاه‌وبی‌گاهی. آن‌همه خوشی دیده بود و رنج در آن همه سال. خوانده بود و نخوانده بود در وطنش. حالا مگر می‌توانست جایی باشد جز در ایران؟ «همایون» به امریکا رفت و با تنِ‌ رنجور پدر به ایران بازگشت و نوشت حالِ او نسبت به ماه‌های اخیر بهتر است. 
 
مردم در انتظارِ هر خبرِ تازه‌ای از استادِ آوازخوان‌شان بودند برای همین بود که آن روز که اعلام شد آلبوم «طریق عشق»  رونمایی می‌شود،‌ از دور و نزدیک به تالار وحدت آمدند. «طریق عشق» با آهنگسازی «پرویز مشکاتیان»، اجرای گروه عارف در سال ۱۳۶۷ در پاریس بود. در آن برنامه «همایون» از پدر گفت و قطعه‌ای را با همراهی بیژن و ارژنگ کامکار، سهراب پورناظری، آیین مشکاتیان، مهیار طریحی و میلاد محمدی خواند.
 
جام جهانی در حال برگزاری بود و مردمِ خسته از خبرهای ناخوش، دل‌شان را خوش کرده بودند به بازی‌های تیمِ ملی‌شان در گروهی که جهنمی معرفی شده بود. ایران خوش درخشید و  در سه بازی مقابل مراکش، اسپانیا و پرتغال، فقط دو گل دریافت کرد. همه چیز مهیا بود برای شادی جمعی تا دوباره خبرِ شومِ زشت از راه رسید و شایعه کردند که خسروی آواز درگذشته است. همه در بهت فرورفتند. این چه رازی است که از پسِ هر خنده‌ی ما مردم، غمی باید بر سرمان آوار شود؟ «همایون» اما خیلی زود مساله را تکذیب و اعلام کرد که: «حالِ پدر خوب است و بازی‌ها را دنبال می‌کنند» و آن وقت بود که همه با دلی آرام‌تر رفتند تا مساوی را هم جشن بگیرند. آن مساوی با هزار بُرد برابری می‌کرد آن روزها.
 
پنجم دی ماه سال ۸۲ زلزله ۶.۶ ریشتری مهیب بم، جان بیش از ۳۰ هزار نفر از هموطنان را گرفت و بیش از ۵۰ هزار نفر مصدوم شدند. محمدرضا شجریان خسرو آواز ایران در غم بم و با یاد جانباختگان این حادثه تلخ، کنسرت «هم نوا با بم» را اجرا کرد و جدای از آن اقدامی کرد که برای همیشه ماندگار باشد. سر برآوردن ققنوس هنر در دل خاکستر از آرزوهای استاد بود. او یکه و تنها و فقط با تعدادی یارِ موافق، غمِ مصیبتِ بم را به مجموعه‌ای ارزشمند بدل کرد. او این کار را با فروتنی بسیار زیادی انجام داد و دشواری‌های زیادی در کار برایش ایجاد شد، اما سرانجام باغش به ثمر نشست.
 
او بیمار بود. در خانه‌مانده. تنش خسته و رنجور از آن بیماری مهیب، اما شکوهِ زندگی‌اش هم‌چنان ادامه داشت. جشنواره موسیقی بنیاد آقاخان جایزه ویژه‌ی «خداوندگار موسیقی» را به او تقدیم کرد و در بیانیه ای علت آن را نقش آفرینی مستمر او در غنی کردن میراث موسیقیایی بشر، استادیِ بی همتای او در موسیقی و تاثیرگذاری اجتماعی‌اش به عنوان یک موسیقی دان و معلم در ایران و خارج از مرزهای این کشور عنوان کرد.
 
 
کرونا تازه آمده بود. مردمِ جهان همه هراسان. همه بی‌خبر از آن‌چه قرار است بر سرشان بیاید. همه در قرنطینه و در سکوتی وهم‌ناک؛ اما این‌بار شایعه‌ی درگذشتِ استاد از همیشه پررنگ‌تر می‌‌نمود و حتی تعدادی از خبرگزاری‌های رسمی هم آن را اعلام کردند. خسروی آوازِ ایران و مرگ؟ این دیگر مساله‌ای نبود که بشود به خاطرِ ترس از ویروسی ناشناخته، نادیده‌اش گرفت. همه به بیمارستان آمدند. تعدادی از هنرمندان و شاگردان‌شان نیز هم. پزشکانِ معالج آمدند و خواستند مردم را آرام کنند. نشدند. «افسانه» هم آمد. دخترِ آرام و محجوبِ استاد. دل‌ها کمی آرام گرفت؛ اما تا «همایون» نیامد و با مردم سخن نگفت، آن جمعیتِ کثیر از جلوی بیمارستان متفرق نشدند. شبِ هولناکی بود آن شب.
 
 
 
 
 
هنرمندی را سراغ دارید که هر اثرش (تاکید می‌کنیم هر اثرش) از آن دیگری جبروتِ بیش‌تری داشته باشد و از پسِ سال‌های سال هم‌چنان پرجلال مانده باشد؟ «محمدرضا شجریان» این‌طور است در عالَمِ هنرِ ایران. این بار «خراسانیات» منتشر شد با صدای او و آهنگ‌سازی سروِ موسیقی ایران: پرویز مشکاتیان. 
محمدرضا شجریان این آلبوم را با حال و هوا و لهجه خراسانی خوانده و مثلِ همیشه پر از شکوه.
 
از آن نوروز شوم خسروی آواز ایران بارها و بارها برای درمان در بیمارستان های داخل و خارج از کشور بستری شد. خیلی از آن وقت‌ها ر آی.سی.یو . این بار اما اطلاعیه‌های مداوم بیمارستان جم و همکاری مناسب پزشک معالج محمدرضا شجریان با رسانه‌ها سبب شد که راه شایعه‌ها بسته شود و در نهایت هم اعلام شد که با بهبود شرایط جسمی استاد شجریان و جلوگیری از احتمال ابتلا به ویروس کرونا او در پنجم فروردین به منزل منتقل می‌شود.
 
 
۲۵ مرداد ماه شد و غم دوباره فراگیر. بیمارستان جم طی اطلاعیه‌ای از بستری شدن این هنرمند به علت افت سطح هشیاری، افت فشار خون و شوک سپتیک در بخش مراقبت‌های ویژه خبر داد؛ اما رفته رفته وضعیت هوشیاری و تنفسی استادِ آوازخوان به وضعیت پایداری رسید و به منزل منتقل شد.
 
سوم شهریور ماه هم، استاد ده روزِ دیگر در بیمارستان بستری شد. مردی که لحظه لحظه‌ی زندگی‌اش با هنر می‌گذشت. با خلق. با عکاسی و خوش‌نویسی و سازسازی و آواز، حالا مدام مهمانِ عزیزِ بیمارستانِ جم بود. این بار هم دوست داران او در مقابل بیمارستان تجمع و برای هنرمند محبوب خود آرزوی سلامت کردند.
 
حالا پنج سالی می‌شد که دیگر اول مهر،‌ آن شادی همیشگی را نداشت که استاد در بستر بود. اما خواه‌ناخواه این روز، روزِ خوش‌یمنی است در موسیقی ایران که موسیقی‌دان، خواننده، خوش‌نویس و نوازنده‌ای به دنیا آمد که آوازه‌ای بین‌المللی برخوردار شد و نماینده‌ای شایسته برای موسیقی ایران تا همیشه شد. سیلِ پیام‌های تبریک از هر سو روان بود برای مردی که یک تنه آبروی هنر ایران بود و هست تا همیشه. 
 
 
هفدهم مهرماه؟ چه بدیمن است این روز تا ابد در تاریخِ هنرِ این سرزمین. ابتدا باز شایعه بود که پخش می‌شد. چقدر آدم‌ها منتظرِ تکذیبِ آن شایعه بودند؛ اما انگار خسروی آواز از آن همه بیماری خسته و ناتوان شده بود. دیگر آن تن، تابِ تحملِ آن همه زجر را نداشت. مردم مقابلِ بیمارستان تجمع کردند. امید اما هنوز بود تا آن لحظه‌ای که همایون نوشت: «خاکِ پایِ ..... »
 
یک ایران داغ‌دار بود. یک وطن سیاه‌پوش. «همایون» در آن روزهای سخت موقر و نجیب در جمعِ دوست‌داران پدر حاضر شد و از این گفت که پیکرِ استاد به مشهد منتقل می‌شود تا در آرام‌گاه فردوسی در شهرِ‌ طوس آرام گیرد. او داغ‌دیده بود و با صدایی لرزان گفت که در بهشت‌زهرای تهران آیینِ خواندنِ نمازِ میت برگزار می‌شود. «همایون» با اشک‌هایی که به سختی کنترلش می‌کرد؛ حالا باید برای آرامش دوست‌دارانِ پدر سخن می‌گفت. چه فرزندِ شایسته‌ای تربیت کرد استادِ آوازخوان.
 
صبحِ زود بود، خیلی زود آن روز که «نماز میت» را خواندند بر پیکرش. «میت»؟ چقدر این واژه نمی‌آمد به آن قامتِ استوار. همایون و رایان سیاه‌پوش در صفِ اول نمازگزاران بودند. نجیب. ارام. داغ‌دار. خیلی‌ها می‌خواستند باشند؛ اما نشد که باشند. خیلی از مردمانی که شجریان 80 سالِ تمام برای‌شان سنگِ تمام گذاشته بود.
 
 
مشهد. طوس. چه غمناک بود مهرِ 99. چه دردی داشت آن همه رفتن. مردم تمامِ‌ دنیا برای خودشان اسطوره دارند. آوازخوان دارند. مردهای بزرگ و هنرمندانِ برجسته دارند (خیلی بیش‌تر از ما) حتی؛ اما کسی را ندارند که صدای‌ش زلالِ باران‌شان باشد. جام‌شان باشد زیرِ این گنبد مینا. سِرِ عشق‌‌شان بر آستانِ جان‌شان. صدای «او» را ندارند که سرود مهرشان باشد. حالا آن همه زیبایی می‌رفت که در خاک آرام گیرد. چه روزهای غریبی بود آن روزها.
 
شجریان به زادگاه‌ش بازگشت. روح‌ش اما از جایی بهتر نظاره‌گرِ این دنیا بود. چه ساده‌اندیش بودیم با آن همه سال بیماری مهلک که گمان‌ می‌کردیم وقتی فرشته‌ی مرگ سراغش می‌آید، او آنجا نیست و ما تا ابدالآباد دل‌مان خوش است به بودنش، به هم‌نفسی با او.
 
 
همیشه پیش از آن‌که فکر کنی اتفاق می‌افتد. وطن بی خسروی آوازش ماند. آوازخوانی که مردمان سرزمینش ده‌ها سال مست سوز صدایش شده و با نوایش همه خزان‌های‌شان خرم.
 
مرغ سحر از همیشه غم‌بار تر بود. «همایون» و «مژگان» با چه بغضی خواندند آن را. اما درباره‌ی مرگ چه می‌توان گفت؟ مرگی که به قول «شاهرخ مسکوبِ» عزیز مثل آفتاب بالای سرمان ایستاده و با چشم‌های گرسنه و همیشه بیدار نگاه‌مان می‌کند، یکی را هدف می‌گیرد و بر او می‌تابد و ذوب می‌کند و کنارمان خالی می‌شود. مرگی که مثل زمین زیر پای‌مان دراز کشیده و یک وقت دهن باز می‌کند. «محمدرضا شجریان» اما گنج زری بود در این خاکدان کو دو جهان را بجوی می‌شمرد.


افزودن یک دیدگاه جدید

Plain text

  • هیچ تگ HTML ی مجاز نیست.
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
CAPTCHA
This question is for testing whether or not you are a human visitor and to prevent automated spam submissions.
8 + 7 =

Solve this simple math problem and enter the result. E.g. for 1+3, enter 4.




دانلود ویدیو روزهای سخت بیماری از سایت موسیقی ما | موسیقی ما