جشنواره ملی موسیقی خلاق
 
کنسرت قاف - فرهاد فخرالدینی
 
برنامه یاد بعضی نفرات
 
برای کوچ غریبانه ی یک دوست؛ سید ابوالحسن مختاباد
یار موسیقی و فرهنگ

[ آرش نصیری - روزنامه نگار، مدیر برنامه هزارصدا ]


آن موقع اوضاع به منوال امروز نبود؛ باید جنم داشتی، کار می‌کردی و عاشق بودی و ابوالحسن مختاباد هر سه را داشت. درست است که به واسطه ی برادرانش دکتر مصطفی و دکتر عبدالحسین مختاباد به دوستان مطبوعاتی شان معرفی شد، اما خیلی زود آنها را روسپید کرد و راه خود را با پشتکار و تربیت و جنم ذاتی و درونی‌اش پیدا کرد. او براساس همان ذاتی که ترکیبی از شوریدگی هنری و عقل گرایی عالمانه بود، برای خود اصولی حرفه‌ای را در نظر گرفت که همیشه به آن پای‌بند بود؛ چه وقتی که در روزنامه همشهری، در بالاترین حدی که می‌شد در این سیستم کار کرد، کار می‌کرد (وهمچنین  رسانه‌ها و حوزه‌های دیگر فرهنگ و هنر)، و چه وقتی که به دیار غربت رفت. و هیچ‌گاه هم از تکاپو نیاستاد. به معنای واقعی کلمه متعد به اخلاق حرفه‌ای روزنامه نگاری بود. صفحه موسیقی روزنامه همشهری را به برند و مرجعی مهم در این زمینه تبدیل کرده بود. عاشق خودش و دیدگاه و تحلیل خودش نبود و نظرات مختلف را بازتاب می‌داد. بی حب و بغض تحلیل می‌کرد و تحلیل‌های دیگران را منتشر می‌کرد. از کار کردن با هیچ کس به اندازه ی کار کردن با او لذت نمی بردم چرا که برخلاف خیلی‌ها که ژست آزاداندیشی و روشنفکری دارند اما می‌خواهند شما نظرات آنها را بنویسید، آزاداندیش و بدون پیشداوری بود. به مجموعه‌ای که در آن فعالیت می‌کرد وفادار بود، اما بیش از آن به اخلاق حرفه‌ای و امانت داری پایبند بود و تا جای ممکن، سانسور بی منطق و سلیقه‌ای را برنمی تابید. به یاد دارم با هم مصاحبه‌ای با استاد زنده یاد پرویز مشکاتیان انجام داده بودیم و بعد از نهایی شدن و صفحه بندی، روزنامه اصرار داشت که بخشی از آن باید حذف شود. می‌شد حذف و چاپ کرد و آن مصاحبه، در آن روزهای سکوت و خانه نشینی استاد مشکاتیان حتما برای صفحه‌اش برگ برنده بود، اما باهم، به قولی که به استاد برای چاپ بدون تغییرش داده بودیم وفادار ماندیم و مصاحبه را به شکل کامل در روزنامه دیگری چاپ کردیم. تیترش این بود: «فضا نامحرم است». فضا نامحرم بود و هست اما او همیشه محرم بود.

همه را دوست داشت اما شیفته ی کسی نبود یا اقلا این شیفتگی یا دشمنی و دوست نداشتن را وارد کار حرفه‌ای نمی کرد که حق و ناحق کند. با پیشداوری به سراغ سوژه نمی رفت، هر چند همیشه نظر و تحلیل خود را داشت. او در آن روزگار اوج روزنامه همشهری یکی از ستاره‌های آن مجموعه، و از جمله معدود کسانی بود که برای روزنامه اعتبار می‌آورد. بیست و هفت سال صادقانه کار کرد که بخشی از آن، در همشهری آنلاین و از راه دور بود اما او هیچ‌گاه دور نبود. همیشه همین جا بود هر چند جسمش هزاران کیلومتر دورتر. از جزیی ترین اخبار موسیقی ایران باخبر بود و این در بخش موسیقی آنلاین همشهری مشهود است. بیوگرافی هایی که برای اهالی موسیقی در آن صفحه و یا برای طراحی گفتگو و نریشن‌های برنامه ی موسیقای دستان نوشته در دسترس و اغلب مبنای ویکیپدیا شده است. صفحه ی موسیقی‌اش از همه ی آنها و ما که همین جا بودند و بودیم پویاتر بود و بالاخره بعد از بیست و هفت سال بازنشسته شد، اما در سال‌های اخیر، به بهانه‌های واهی بازنشستگی‌اش را باطل کرده بودند. بخش مالی این بی قانونی آشکار به کنار، دلشکستگی این ناسپاسی لابد آزرده‌اش کرده بود. این روزها، همین روزهای رفتن نابهنگامش، پیگیر و نگران این اجحاف آشکار بود و برادر ارجمند هنرمندش دکتر عبدالحسین پیگیر حل این معضل بود. دریغا که روز آخر، دکتر زنگ زده بود که مژده بدهد اما خبر دردناک را گرفت. اینکه این ماجرا چقدر در نارسایی و توقف ناگهانی قلب مهربانش تاثیر گذاشته است را، فقط خدا می‌داند و همان خدا می‌داند و مسببان آن و روز داوری.

سید ابوالحسن مختاباد منحصر به حوزه ی موسیقی نبود و عمرش را صرف همه ی حوزه‌های فرهنگ کرد. به هر بهانه‌ای یادی می‌کرد از بزرگان همه ی حوزه‌ها به ویژه حوزه ی اندیشه. نوشته‌هایش در سایت‌های مختلف و از جمله صفحه اینستاگرامش گویای این دغدغه ی ازرشمند اوست. آخرین این یادداشت‌ها در صفحه‌اش درباره شاهنامه پژوه نامی، زنده یاد دکتر ابوالفضل خطیبی و زنده یاد محمد امینی، مورخ تیزبین و نکته سنج و زنده یاد سید محمد دعایی ست. کسانی که نوشتن و گفتن درباره شان چندان مد فضای مجازی نیست. اهل خواندن و اندیشیدن بود و به خصوص در این سال‌ها انس ویژه‌ای با مولانا پیدا کرده بود. هر نوشته‌ای را با نکته و کلام نغزی از این بزرگان می‌آراست.

برادر بزرگش دکتر مصطفی مختاباد در سخنرانی آنلاین مراسم خاکسپاری‌اش گفت ابوالحسن ما فقط خبرنگار نبود، خبردار بود و واقعا اینگونه بود. همه ی عمرش تلاش کرده بود و حالا داشت میوه ی این همه سال باغبانی‌اش را برداشت و دغدغه‌هایش را کتاب می‌کرد.

به تعبیر برادر دیگرش دکتر عبدالحسین، ابوالحسن مثل کوهنوردی بود که با زحمت و مرارت به قله رسید و در لحظه ی فتح شهید شد. فکر کردن درباره کتاب‌های در حال نهایی شدنش که دغدغه و عشق‌اش بود و بارها درباره‌اش حرف زده بودیم، جگرم را آتش می‌زند؛ هر چند که مطمئنم که این آثار به مدد خانواده ی فرهیخته، به ویژه همسر همدل و همراه و تنها یادگارش آلا که در سالهای بالندگی ست به بهترین شکل منتشر خواهد شد، اما حیف که خودش نیست که این به سرانجام رسیدن را ببیند.
سید نهادگرا و قانون مند بود و این چیزی ست که می‌توانست بسیار کارساز باشد اما حیف که این همه توان و دانش، آن قدرها که باید به کار نیامد. جامعه ما و به خصوص جامعه موسیقی، عادت به فردگرایی و با عرض معذرت خودبینی دارد و انسان قانون مند و قانون شناس تنها می‌ماند و کامیاب نمی شود. تمام دعواها و اختلافات آشکار و رسانه‌ای‌اش با خانه موسیقی و نهادهای ذیربط در فضای مجازی و رسانه‌ای موجود است و حیف که اغلب به خصومت شخصی تعبیر شد اما واقعا غرض ورزی شخصی‌اش نبود. او آگاه و خبردار بود و می‌خواست همه چیز بر اساس قانون باشد نه سلایق شخصی، باندی و یا جناحی.

هیچ‌گاه جوگیر و هیجان زده نشد و همیشه اصلاح طلب و معتقد به مشی اعتدال بود. مثل دغدغه‌های دینی‌اش که آنجا هم متدین معتدل و اهل اندیشه بود. همیشه، حتی وقتی خواسته یا ناخواسته به سرزمینی دیگر رفت، جستجوگر در زمینه مسائل اعتقادی خود بود اما هیچ‌گاه نخواست اعتقادش را به دیگران تحمیل کند. به گمانم این مشی اعتقاد معتدل توام با اندیشه را از خانواده و به ویژه از پدرداشت که شصت سال پیش، در ضمن اعتقادات ملی و مذهبی اش، در روستا، هر روز روزنامه می‌خرید و اهل اندیشه و مطالعه بود و همزمان آوازهای محلی مازندرانی، به ویژه مقام امیری را به زیبایی می‌خواند و اغلب آنها که در آن منطقه به سمت دانش رفتند وامدار ایشان بودند. حالا ابوالحسن رفته است پیش پدرش سید مهدی مختاباد. و چه عبارت زیبایی ست مختاباد. در فرهنگ قدیم مازندران گالش‌ها اکثرا لله وا می‌زدند و رفیق کوه و دشت و طبیعت بودند و به واسطه این زندگی مدام در طبیعت و  نزدیکی با اصل حیات، سمبل دانایی و پیشگویی بودند و مختاباد سردسته ی آنان بود: یعنی آگاه، هوشیار و بلد. این مفهوم در ترانه‌ها و شعرهای مازندرانی، به ویژه شعر زیبایی از زنده یاد غلامرضا کبیری آمده است. حالا مختاباد پیر مختاباد جوان را در آغوش گرفته است و به مادرش نوید دیدار فرزند را داده است.

صدای خوش و آموخته‌ای داشت و در سال‌های اخیر از یافته‌های تازه‌اش در آواز و موسیقی ایرانی می‌گفت که نتیجه ی پژوهش‌های مداوم و مطالعه و تامل در آوازها و آثار بزرگان بود. می‌گفت بنا دارد این یافته‌ها را در برنامه‌های پیوسته ارائه و مکتوب کند و خودش هم بخواند. اما این هم از برنامه‌های آینده‌اش بود. برای سی سال آینده‌اش برنامه داشت.

ابوالحسن مختاباد اهل هیچ چیزی نبود جز کار و پژوهش و خانواده. سالم و اهل ورزش بود و اغلب روزها برای پیاده روی به جنگل‌های اطراف خانه شان در ساکرامنتو می‌رفت و فیلم‌های این پیاده روی را در صفحه‌اش منتشر می‌کرد. یک روز که حرف می‌زدیم گفتم اینجا هوا به شدت آلوده است و حتی پیاده روی هم نمی شود کرد و تو در آن هوای پاک و طبیعت زیبا خوب استفاده کن که سن ما حالا مناسب پیاده روی ست. چیزی گفت که حاکی از رنج غربت بود و اشاره داشت به آن ترانه ی معروف که: «این خانه قشنگ است، ولی خانه ی من نیست...» و همان غربت و یاد رنج‌های سرزمین‌اش او را به خود برد. پرواز کرد به همان جایی که آنقدر به آن معتقد بود؛ به ملکوت اعلی.

افسوس بر درگذشت او
چو خواهی ستایش پس از مرگ تو
خرد باید ای نامور برگ تو

این را او در غم از دست دادن یکی از بزرگان نوشته بود و حالا مصداق آن خودش.
منبع: 
سازندگی
تاریخ انتشار : سه شنبه 11 بهمن 1401 - 15:33

افزودن یک دیدگاه جدید

محتوای این فیلد خصوصی است و به صورت عمومی نشان داده نخواهد شد.

Plain text

  • هیچ تگ HTML ی مجاز نیست.
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
CAPTCHA
This question is for testing whether or not you are a human visitor and to prevent automated spam submissions.



دانلود یار موسیقی و فرهنگ | موسیقی ما