برنامه یاد بعضی نفرات
 
نظری که شما قصد پاسخ دادن به آن را دارید وجود ندارد.
روزهای خوش سالزبورگ
نگاهی کوتاه به جای‌گاه موسيقی در فيلم «طهران‌تهران» (بخش اول؛ اپيزود ساخته‌ی داريوش مهرجویی با موسيقی بهروز صفاريان)
روزهای خوش سالزبورگ
موسيقی ما- نويد غضنفری: يکی از کاربرانِ مثل هميشه عجولِ سايت ما (موسيقی ما)، توی يکی از کامنت‌های اخيرِ يکی از خبرهای اين‌روزهای بی‌خبریِ‌ موسيقی که توسط الناز علاقه‌بند- يکی‌از هم‌کاران خوب‌مان در وب‌سايت «موسيقی ما»- تنظيم شده و درباره‌ی آهنگ‌سازی بهروز صفاريان برای اپيزود ساخته‌ی داريوش مهرجویی «طهران‌تهران» است، نوشته: «عجب نویسنده‌ی باسوادی داشته این مطلب! گذر از موسیقی «سنتی!» و ایرانی به موسیقی پاپ، گویی که پاپ مترادف موسیقی مدرن هست و ایرانی یعنی کهنه! ما که نمی‌فهمیم چرا رنگ صدای سنتور کهنه‌ست و مثلا ویلن نو! شیوه‌ی اردوان کامکار هم بعیده که سنتی باشه!...» و خلاصه الی آخِر. اين کامنت نشانه‌ای‌ست از بحث «داوری» و «قضاوت» در اين روزگارِ مملکت ما؛ داوری‌ای هم‌راه با «گارد» و پراز سوء‌تفاهم. ماجرایی که حدود 2 هفته‌ی پيش هم برای يکی از پاسخ‌های من برای يکی از همين کاربران عجول (متاسفانه) پيش‌آمد. در روزگاری پراز سوءبرداشت سير می‌کنيم و متاسفانه تراژدی «زبان» هم داريم. يعنی «کلام منعقد نشده» و حرف و بحث هضم نشده، هم‌راه با پيش‌زمينه‌ی فکری‌مان دست به داوری و قضاوت می‌زنيم، صدالبته داوری‌ای هم‌راه با کلی سوءتفاهم. اين‌ها را گفتم تا به اين‌جا برسم که از اتفاق پاراگراف آخر آن خبر الناز علاقه‌بند را اين حقير (البته با استفاده از حق سردبيری و چند سال نوشتن مطالب سينمایی‌ام توی مطبوعات) به ته ماجرا اضافه کردم. بله، يعنی آن نويسنده‌ی بی‌سوادی که آن کاربر عزيز فرموده‌اند، بنده‌ام نه خانم علاقه‌بند.
بگذريم. حالا هدفم از يادآوری اين مطلب به‌ظاهر بی‌ربط چه بود؟ خُب، پرواضح است که اصلا اين‌دفعه خيال دارم همان پاراگراف کوتاه در آن خبری که ذکرش رفت را اين‌بار بسط و گسترش بدهم، همين‌که؛ «داریوش مهرجویی درهرکدام از آثارش به‌نحوی به موسیقی (حالا یا از طریق مضمون، یا در موسیقی متن فیلم) بها داده و آخرین فیلم او- «سنتوری»- اصلا در ستایش موسیقی‌ست (مهرجویی در روزگار جوانی، خود سنتور می‌نواخته). فیلم موزیکالی که به‌نحوی استعاری دوران گذار از موسیقی ایرانی و سنتی به موسیقی گونه‌ی مدرن و پاپ و هم‌چنین تقابل این دو سبک را به‌نمایش می‌گذارد. فیلمی که با هم‌کاری موزیسین‌هایی هم‌چون استاد اردوان کامکار در گونه‌ی موسیقی ایرانی و محسن چاوشی، در عرصه‌ی موسیقی پاپ، شکل گرفت و به نسخه‌ای که الان هست مبدل شد.»
نمی‌دانم کجای اين نوشته می‌گويد؛ «موسيقی سنتی بد و کهنه است و موسيقی پاپ (حالا تو دوست عزيز بخوان مدرن!) خوب و نو»؟! آيا قضيه همان تعجيلِ کاربران و به‌طور کلی نسلِ خوانندگانِ اين روزگار نيست؟ اين فقط يک رويوی خيلی کوتاه درباره‌ی «سنتوری» و آن‌هم نظری کاملا شخصی‌ست (که اتفاقا می‌خواهم الان بيش‌تر بشکافمش) آيا اين فقط يک داوری عجولانه ازسوی کاربر عزيز ما نيست که بی‌حوصله درمورد واژه‌ی «سنتی» گارد گرفته و خودش، ناخودآگاه، عقيده‌ی خودش را زير علامت سؤال برده؟ هنوز هم اعتقاد دارم که «سنتوری» داريوش مهرجویی يک موزيکال انتزاعی‌ست که به نحوی کاملا استعاری دوران گذارِ موسيقیِ پاپيولارِ سرزمين ما را از گونه‌ی ايرانی به مدرن (که حالا توی اين قصه پاپ است و اصلا بحث ما اين‌جا موسيقی پاپيولار است که زمانی با صدای «ايرج» و کاملا ايرانی بود) را بازگو می‌کند. توی قصه‌ی «سنتوری»، موزيسين و آوازه‌خوانی داريم به اسم علی بلورچی (بهرام رادان) که دوره‌اش (توی اين قصه به‌خاطر اعتياد و البته در پس قصه به‌خاطر ندادن مجوز به آثارش) يک‌جوری به‌آخر رسيده و قصه‌ی جدایی او از هانيه (همسر و معشوق، به مثابه مخاطب و طرفدارِ دوآتشه‌ی او) روی همين امر پافشاری می‌کند. اصلا مهرجویی توی اين حکايت عاشقانه و البته موزيکال، کليدی به‌ات می‌دهد؛ همين‌که رقيبِ عشقی علی توی اين ماجرا، سيامک خواهانی (ويولنيستِ تکنيکی و مشهورِ يکی از پرطرفدارترين و بادوام‌ترين گروه‌های پاپ بعد از انقلاب؛ گروه «آريان») است. سيامک خواهانی‌ای که البته با اين نوع گريم و نحوه‌ی نواختن ويولن‌اش، شمايلی از شادمهر عقيلی را هم به ذهن تماشاگر آشنا به موسيقی اين روزگارمان می‌آورد. اصلا ادعا دارم هانيه (گل‌شيفته فراهانی) مخاطبِ آشنا به موسيقی‌ و حرفه‌ای‌ است که آگاهانه ميان دو سبک موسيقی اين روزگارمان دست‌به‌دست (اصلا نمی‌خواهم بگويم سبک ايرانی، نقش مثبتِ ماجرا و سبک «مدرن» آدم‌بده است!) می‌شود و البته با يک دوره‌ی فشرده‌ی بازسازیِ موزيسينِ «ايرانی‌کار»، دوباره موسيقی و خلاقيت‌اش (اين‌بار البته بسيار غم‌گنانه و درحضور چند مخاطب سرگشته) متبلور می‌شود.
اين اما فقط يک نگاه و برداشت شخصی از داستان «سنتوری» است که البته دغدغه‌ی هميشگی مهرجویی در تمام آثار او بوده و هست؛ جدال و تقابل ميان سنت و مدرنيسم. نمايشِ دوران گذار يک انسان وابسته به ارزش‌ها و سنت به محيط مدرنِ اطرافش که آگاهانه و البته به جبر زمانه انجام می‌شود.

حالا اما مهرجویی در اين تازه‌ترين اثر خود- «طهران‌تهران» (اپيزود اول؛ «طهران: روزهای آشنایی»)- بسيار هوشمندانه و البته سرخوشانه، درست به‌مانند موسيقی سرخوشانه‌ی عنوان‌بندی «مهمان مامان» و جاهای ديگری از همين اثر کمدی/ فانتزی، موسيقیِ گونه‌ی الکترونيک/ پاپِ ساخته‌ی بهروز صفاريان (يادآورِ هم‌کاری‌هایش با شادمهر عقيلی در اولين آلبوم‌های شادمهر) را روی تصاوير خوش‌آب‌ورنگی از تهران امروز جاری ساخته. مهرجویی در اين قصه‌ی کوتاه، مينی‌مال و خوش‌مزه، ابدا با اين «گذار»ها و گذرهای لعنتی روزگارمان، از اين به آن، کاری ندارد. او همه‌ی اين‌ مؤلفه‌ها و خصيصه‌ها را برای تهرانِ امروز يک‌جا پذيرفته و دارد ما را به گوش‌سپردن به صداها و تماشای جلوه‌هايش دعوت می‌کند، همانند يک‌روز از روزمرگی‌های به‌ظاهر معمولی و عبوس ما در معبرهای تهران.
در کتاب سال مجله‌ی «فيلم» که درباره‌ی جلوه‌ی تهران در سينمای ايران بود و مطلب «تهران در آثار مهرجویی»‌اش را اين حقير نوشتم، آوردم که تهران (مثلا در «ليلا») بستری‌ست برای سرگشتگی‌های همان انسان درکش و قوس سنت و مدرنيسم که سوار بر مرکبی فلزی، توی روزمرگی‌هايش دائم آن‌را جارو می‌کند (يادتان می‌آيد آن فصلی را که ليلا حاتمی و علی مصفا نشسته‌اند توی ماشين و روی پل جردن در خيابان ميرداماد می‌رانند و هی به ساختمان‌های اسکان نزديک و نزديک‌تر می‌شوند و نمایی که از پشت شانه‌هايشان داريم، ساختمان‌ها را دائم مهيب‌تر و ترسناک‌تر نشان می‌دهد) اما حالا و در «طهران: روزهای آشنایی» مهرجویی دائم ما را به تماشای همين ساختمان‌های به‌ظاهر مهيب که «باغ آيينه»های‌مان را هم اتفاقا پوشانده دعوت می‌کند. خُب، مگر نمی‌گوييم که مهرجویی دارد به تماشای جزئياتِ روزمرگی‌مان دعوت‌مان می‌کند، پس بايد توی اين روزمرگی هم از موسيقیِ روز (البته از جنس خوب و سرخوشانه‌ی آن) اين روزگار استفاده ببرد. موسيقیِ الکترونيک/ پاپِ ساخته‌ی صفاريان در اين اپيزودِ «طهران‌تهران»، از سولوهای گيتارِ آکوستيکِ شادمهروارِ اواسط دهه‌ی 1370 (يا حتی آهنگ «آخر قصه» آلبوم «شبح» بهنام صفاريان) استفاده برده و در آن ميان گاهی نواهای ويولن را روی بستر الکترونيکِ موسيقی فيلم، دل‌برانه، رها ساخته.

گفتم «طهران: روزهای آشنایی» ما را به گوش‌سپردن به صداها و تماشای جلوه‌های روزانه‌ی هميشه‌اش دعوت می‌کند، درست به‌مانند ماريا (جولی اندروز) «آوای موسيقی/ اشک‌ها و لبخندها» که بچه‌های خوش‌سروزبان اما توی چارچوبِ مقررات کاپيتان فون‌تراپ (کريستوفر پلامر) گيرافتاده را يک‌روز (با لباس‌هایی دوخته‌شده از پارچه‌ی پرده‌ی اتاقش!) برمی‌دارد و با خود می‌بردشان تا سرتاسر شهر سالزبورگ (هنوز در دامِ ارتش نازی آلمان نيفتاده) را بچرخند و شادی کنند و برقصند و آواز بخوانند، در اين‌جا هم (صرف نظر از اشاره‌ی مستقيم مهرجویی به اين فيلم) آن خانواده‌ی خوش‌بختِ چهارنفره که سر سال تحويل سقف‌شان نم‌ می‌کشد و می‌ريزد، حکم روح تلطيف‌کننده‌ای هم‌چون ماريا را برای آن جمعِ پر سن‌و‌سال (البته با هم‌کاری و دخالت علی عابدينی، آخ علی...) دارند. راستی ديده‌ايد چهره و گريمِ پانته‌آ بهرام توی‌اين قصه، با چه شيطنت خاصی، يک‌جوری آدم را به‌ياد ماريای عزيزِ «اشک‌ها و لبخندها» می‌اندازد. اين‌جا که جايش نيست اما دلم می‌خواهد به اين اپيزود، جوری نگاه کنم که درست عکس «مهمان مامان» است؛ توی آن قصه دونفر مهمان خانواده‌ای کم‌درآمد می‌شوند و آن جمع باصفا و با درآمد کم و از قشر ضعيف جامعه‌‌مان سعی دارند با صفای خود برای مهمانی‌شان آبروداری کنند اما در «طهران: روزهای آشنایی» جمعی متمول تلاش می‌کنند تا شب عيد خانواده‌ای کم‌درآمد را (نه با ترحم البته) با صفای خود رونق ببخشند. همان‌گونه که دست‌آخر و در «مهمان مامان» آن خانه برای زوجِ تازه ازدواج کرده‌‌ی مهمان‌شان بساط رخت‌خواب عروس و دامادی پهن می‌کنند، اين جمع متمول و البته سن‌دار نيز اين خانواده را به يک آسايشگاه پنج‌ستاره (هتل!) دعوت می‌کنند. خاطرتان هست که مهرجویی چه زيرکانه تصويری از مراسم عروسی ماريا در «اشک‌ها و لبخندها» را توی اين اپيزود جا داده است.

ادامه دارد...
منبع: 
تاریخ انتشار : یکشنبه 11 بهمن 1388 - 00:00

برچسب ها:

دیدگاه‌ها

سه شنبه 15 اسفند 1391 - 17:38

خیلی خوب بود فقط مطالب داخل پرانتز خیلی زیاد بود!!!
دوست دارم فیلمو ببینم. حالا اون قسمتی که گفتید از اهنگ اخر قصه ی بهنام استفاده کرده قطعه ی اصلاح شده ی توی البومو گفتید یا ورژن اصلیش یعنی "برق نگاه"!!
این اخریو شیطنت کردم!

سه شنبه 15 اسفند 1391 - 17:38

سلام لطفا در مورد آلبوم جدید پسران آفتاب مطلب بنویسید.

سه شنبه 15 اسفند 1391 - 17:38

استاد بهروز صفاریان همیشه بهترین بوده و بهترین هست بهروز صفاریان یعنی معنایه یک موسقی دوست داشتنی و بدون نقص.

سه شنبه 15 اسفند 1391 - 17:38

بهروز صفاریان در گذشته جز خوبان تنظیم به شمار میرفت ولی الان دیگه تاریخ مصرفش گذشته الان میشه جز تنظیم کننده های درجه 2 و 3 به شمارش اورد

سه شنبه 15 اسفند 1391 - 17:38

چیه اقا غضنفری هر نظری بر علیه ایشون ( صفاریان ) بدن تایید نمیکنی و حتی حذف میکنی ؟ باهاتون در تماسه یا روابط پشت پرده ای هست که ما بی خبریم
خون این اقا رنگین تر از بقیست که نظرات توهین امیز به هر خواننده و اهنگساز تایید میکنید ولی بر علیه ایشون که واقعیت هم هست رو نه
خیلی جالبه من تو این مطلب نظری رو دو روز پیش گذاشتم و تایید شد ولی الان میرم میبینم که حذف شده :

http://www.musicema.com/module-pagesetter-viewpub-tid-1-pid-1433.html

واقعا برای این سایت به ظاهر رسمی متاسفم که به هر هنرمندی که دوست داشته باشه میذاره در این سایت توهین باشه و هر کس رو هم که دلش نخواد نمیذاره بهش توهین شه

سه شنبه 15 اسفند 1391 - 17:38

چیه اقا سعید چشم نداری ببنی که استاد هنوز پدر تنظیم ایرانه.

سه شنبه 15 اسفند 1391 - 17:38

اقا پیمان هیچکی اجازه نداره به استاد بهروز صفاریان توهین کنه حتی شما......

سه شنبه 15 اسفند 1391 - 17:38

Shoma adat darid mokhatabane siteton ro bekobid?

افزودن یک دیدگاه جدید

محتوای این فیلد خصوصی است و به صورت عمومی نشان داده نخواهد شد.

Plain text

  • هیچ تگ HTML ی مجاز نیست.
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
CAPTCHA
This question is for testing whether or not you are a human visitor and to prevent automated spam submissions.



دانلود روزهای خوش سالزبورگ | موسیقی ما