مرثیه برای مرتضی پاشایی، مرتضای جان
بغضم گرفته وقتشه ببارم / چه بیهوا هوای گریه دارم
[ آرش نصیری - روزنامهنگار، مدیر و مجری برنامه هزار صدا ]
این همه از رفتن میخواند و رفت. این همه عاشق بود و حالا این همه عاشق دارد. از عصر پاییزی خواند و در پاییز رفت و حیف بود که در ماه دیگری غیر از پاییز برود. او برای ستاره شدن نیامده بود، برای مظلوم و مهربان و انسان بودن آمده بود و مظلوم و انسان و ستاره بود که پر کشید.
وقتی رفت بالای سکو که اوج بگیرد، به او گفتند سرطان داری و او، نه شکایت کرد و نه راه رفته را برگشت، فقط پروازش را پی گرفت، هرچند خیلی درد داشت. درد را جدی نگرفت، عشق را جدی گرفت. عشق را که او را با آن بالا رسانده بود. عشق را که به او آموخته بود باید انسان باشد و انسان بودن و مهربان بودن برایش از همه چیز مهمتر باشد. پله پله تا آنجا آمده بود. از نوازندگی شروع کرده و به آهنگسازی و تنظیم رسیده و بعد دیده بود که باید آن همه عشق و عاطفه را با صدای خودش به گوش همه برساند و کمکم شده بود خواننده آثار خودش و بعد با مهرزاد شده بودند یک تیم و بعد مهدی آمد و در کنار و با همراهی و همیاری دوستانش رسیده بود آنجا بالای پله تا اوج بگیرد که گفتند تو سرطان داری پسر. برافروخته نشد و ناشکری نکرد. گفت: «همان خدایی که این محبوبیت را به من داده، این بیماری را هم برای من در نظر گرفته، شایدخدا بخواهد من را امتحان کند. اتفاقی که بخواهد بیافتد میافتد.... زندگی مانند یک نمایشنامه است که معلوم نیست آخرش چه میشود.»
«یه روز همین جا توی اتاقم یکدفعه گفت، داره میره
چیزی نگفتم آخه نخواستم دلشو غصه بگیره»
***
آخر قصه مرتضی تلخ بود اما او از این تلخی سربلند و ستاره بیرون آمد. ستاره که بود، شده بود محبوب قلوب از بس صبور بود. شوخی نیست یک سال تمام، وقتی میدانی توموری سرطانی در وجودت، در آن بدن نحیف، لانه کرده، بارها به عشق مردم بخوانی و بخوانی و آنقدر که بین دو بخش کنسرت بروی زیر سرم اما باز کوتاه نیایی و باز به عشق مردم و انرژیشان با بدنی که ظاهرا جوابت کرده باز بروی روی صحنه. این مسئولیت تو بود مرتضی. باید کاری را میکردی که رویایش را داشتی. مگر نه اینکه یک عمر برای رسیدن به آنجا تلاش کرده و رویا ساخته بودی؟ رویایت به حقیقت پیوسته بود اما سرطان لامصب همه راهها را به رویت بست.
اگه یه کم مغرور بودی، یه کم بداخلاقی میکردی، یه کم یه جوری بودی که اینقدر دوستت نداشتیم، اینقدر دلمان نمیسوخت از این رفتن بیهنگامت، اما تو گل بودی. برای همین است که این همه همه را سوزاندی...
خیالت راحت مرتضی، رویایت ناتمام نماند پسر. گوش کن که چگونه همه تو را زمزمه میکنند:
«یکی هست، تو قلبم، که هر شب واسه اون مینویسمو اون خوابه
نمیخوام بدونه واسه اونه که قلب من اینهمه بیتابه
یه کاغذ، یه خودکار، دوباره شده همدم این دل دیوونه
یه نامه، که خیسه پر از اشکه و کسی بازم اونو نمیخونه»
***
حیف بود که او در طول یک سال این همه کنسرت در تمام کشور نگذارد و برود. حیف بود که همه هوادارانش این روح مهربان و ساده را از نزدیک نبینند و فقط آهنگهایش را شنیده باشند. آنها که یک بار او و برخوردها و بیآلایشیاش را دیده بودند، محال است فراموشش کنند. او مظهر ادب، متانت، مهربانی و تواضع بود. نگاهش به همکارانش، چه آن زمان که میگفتند شبیه کس دیگری میخواند و چه آن زمان که خودش سری بین سرها در آورده و در حد ستاره بالا رفته بود، منطقی و انسانی بود: «من هیچ وقت موسیقی را به چشم رقابت نگاه نکردم. هر کسی کار خودش را انجام میدهد و کسی جای کسی را تنگ نمیکند». قبل و بعد شهرت هم فرق نکرد. قبل و بعد سرطان هم، میزان شاکر بودن و نگاهش به محبوبیت و شهرت فرق نکرد. خیلی زود به این درک رسیده بود: «در کودکی دوست داشتم بازیگر یا خواننده شوم. در کودکی شهرت را دوست داشتم اما هر چه بزرگتر شدم مدل شهرت برایم خیلی مهم شد و فهمیدم اینکه فقط مشهور باشی چندان مهم نیست». اینها را در آخرین مصاحبهاش که به همراه خانوادهاش با آرتین ولی اللهی انجام داده بود گفت. جایی که یک سال زندگی با سرطان و دردهای استفاده از داروهای شیمیدرمانی را تجربه کرده بود. همان دردها که وقتی به سراغش میآمدند ذلهاش میکردند اما وقتی به مردم و انرژیشان فکر میکرد و با آن مواجه میشد، فراموششان میکرد: «موقعی که این داروها را مصرف میکنم حال بدی دارم، اما وقتی در کنسرتها با مردم در ارتباطم و از آنها انرژی میگیرم، آن حس خوب تقویت میشود و همه ناراحتیها را فراموش میکنم.»
او دردها را فراموش میکرد اما آنها فراموشش نمیکردند و آنقدر به سراغش آمدند که دیگر آن بدن نحیف تاب نیاورد و «ایستاد و فرود آمد در آستانه دری که کوبه ندارد...»
حالا که قصه حیات مادیات تمام شده، آن انرژی مردم که حرفش را میزدی بیشتر فهمیده میشود. تو روی چند تکه پوست و استخوان، یک روح بزرگ را با خودت را حمل میکردی تا برای مردمت برنامه اجرا کنی و از آنها انرژی بگیری و به آنها عشق بدهی. روحت شاد باشه مرد.
یه غرور یخی یه ستارهٔ سرد
یه شب از همه چی به خدا گله کرد
یدفعه به خودش همه چی رو سپرد
دیگه گریه نکرد فقط حوصله کرد..
***
سرطان مرتضی را قهرمان نکرد. مرتضی همه مقدمات را برای ماندگاری در دل مردم فراهم کرده بود و این راه، علاوه بر احساس و عشقی که در کارهایش موج میزد، به روح انسانیاش مربوط بود. همان روحیه که در دوران بیماری خودش را نشان داد. درست میگوید مهدی کرد، دوست و مدیر برنامهاش: «آدمها در شرایط خاص خودشان را نشان میدهند» و مرتضی در آن شرایط سخت خودش و میزان عشق و علاقهاش را نشان داد. انسانیتی که حتما به تربیت خانوادگیاش هم مربوط است. پدرش میگوید: «من به وجود مرتضی افتخار میکنم نه بخاطر هنرمند بودنش بلکه بخاطر انسانیت، شرافت، وفاداری و مهربانیاش. این را برایش هم نوشته بودم و وقتی خواند این جمله برایش خیلی جالب بود و آن را تابلو کرد و روبروی تختش گذاشت و میگفت از این حرف روحیه میگیرد. به او گفتم دعای ملت ایران و پدر و مادرت پشت سر تو هست و محکم قدم بردار همانطور که تا امروز به مردم کمک میکردی، همانطور محکم قدم بردار، ایمانت به خدا را بیشتر کن. خدا هم در هر شرایطی حواسش به تو هست. امروز هم اعتقاد دارم حواس خدا به او بود و خواست کمتر درد بکشد.»اعتقاد مرتضی به خداوند آنقدر بود که وقتی در مقابل سوالی در این ارتباط قرار میگیرد، این ماجرای معروف را حکایت کند: «داستان تنیس بازی را شنیدم که با تزریق خون آلوده مریض شد. وقتی از او پرسیدند: «چرا تو؟» گفت: «در تمام سالهایی که کاپ قهرمانی را میگرفتم یک بار نپرسیدم چرا من؟ حالا چطور میتوانم بگویم؟».
حیف که دورانی که مرتضی کاپ قهرمانی را میگرفت فقط یک سال بود و در همین عمر کوتاه بود که اینگونه در دل مردم راه پیدا کرد.
«بذار گریه کنم پیش تو دل سیر...»
***
مهدی کرد و مهرزاد و دوستان نزدیکتر مرتضی. حالا لابد یک دل سیر گریه میکنید. گریههایی که وقتی بود نکردید، تا وقتی میبیندش چشمهایتان سرخ نباشد. سخت است از دست دادن چنین برادری اما مگر چارهای هست جز صبر. برای پدر و مادر و برادرش هم صبری بزرگ باید برای تحمل این داغ اما مرتضای جوان آنقدر خاطره خوب برای مردم ساخته است که افتخار داشتن چنین فرزندی، تحمل این درد را ممکن کند. یادت همیشه زنده میماند آقای مهربان عاشق.
«یه روز همین جا توی اتاقم یکدفعه گفت، داره میره
چیزی نگفتم آخه نخواستم دلشو غصه بگیره
گریه میکردم درو که میبست، میدونستم که میمیمرم
اون عزیزم بود، نمیتونستم جلوی راهشو بگیرم»
منبع:
اختصاصی سایت موسیقی ما
تاریخ انتشار : شنبه 24 آبان 1393 - 23:57
دیدگاهها
روحت شاد مرتضی عزیز. ایشالا که بهشتی هستی.
تو رو خدا اين همه به مرگ مرتضي پاشايي احساسي برخورد نكنيد،تو بلند مدت متوجه مي شيد اين نوع برخوردها فقط تو ايران هست،
مرگ مرتضی شوک بزرگی به هممون وارد کرد.
حتی زمانی که این روزهای اخیر رو تخت بیمارستان بود و ممنوع الملاقات شده بود ، حتی 1% هم به وقوع همچین اتفاقی فکر نمیکردم و مث خودش امید به بهبودیش داشتم. قافل از اینکه تقدیر جور دیگه ای براش رقم خورده بود.
ما یه مرد بزرگ، صبور و عاشق رو از دست دادیم.
مرتضی خیلی زود اوج گرفته بود و تو اوج، اوجی ابدی گرفت.
مرتضی پاشایی عزیز، با تو اتفاقات خوبی تو موسیقی ایران در حال وقوع بود که با این اتفاق حیف شد.
روحت شاد باشه.
از همشهری عزیزمون هم بابت نوشتشون ممنونم.
موفق باشید
دل دنيا رو خون كردي كه اينجوري تو رفتي..........
اميدوارم كه روح مرتضي تو ارامش باشه و تو بهشت خونه گرفته باشه من واسه اروم شدنش از درد نذر كرده بودم ولي با رفتنش شك بزرگي بهم وارد شد احساس ميكنم تكه اي از روحم جدا شده ونيست واقعا كه خدا به خانواده اش صبر بده.......براي ارامشش صلوات
مرتضی مرد خیلی بزرگی بود خیلی دلم سوخت که رفت تحملش سختخ خدا به خونوادش صبر بده و به خودش آرامش ابدی
دارم اتیش میگیرم هوادارش نبودم اما خیلی حالم بده
دل دنیا را خون کردی اینجوری که تو رفتی
آخخخخخخخخ که داریم میمیریم از رفتنت مرتضی خونواده خاص رو تنها گذاشتی و رفتی
آروم بخواب مرد بزرگ
بزرگش نکنید مرتضی رفت تمام
افزودن یک دیدگاه جدید