برای اجرای «سجاد افشاریان و رام؛ اسکارلت دهه شصت»
تا هوا خوب است، نفس بکشید
موسیقی ما – مهدی عزیزی: این شبها هیچ سالن کنسرتی بدون برنامه نیست؛ این جمله در ظاهر از امکانِ انتخابهای متنوع برای علاقهمندان موسیقی حکایت دارد، اما این همهی ماجرا نیست. حال و هوای واقعی موسیقی در کشور ما این روزها به ماجرای هوای شهرمان شباهت پیدا کرده و به فهرست پرشمار تناقضهای آشنای زندگی ما پیوسته؛ اینکه ظاهراً بهتر است به جای محاسبهی روزهایی که هوای چندانی برای تنفس نداریم، به صرفهتر این است که روزهای با هوای پاک و سالم و تمیز را بشماریم یا در تقویممان علامت بزنیم.
فرم اجرای پرفرمنس به این شکل است که «رام» و گروهاش قطعاتی از موسیقی آلترناتیوشان را اجرا میکنند و از صحنه خارج میشوند و بعد سجاد افشاریان روی صحنه میآید و بخشی از نمایشنامه و داستاناش را اجرا میکند. این جابهجایی چند نوبت تکرار میشود و در نهایت، در نقطه اوج ماجرا، دو ستاره برنامه این شب در کنار هم بخش پایانی را اجرا میکنند. دیالوگی از فیلم «مرد کابلی» را به یاد میآورم: «میدونی اِشکال زندگی واقعی چیه؟ اینکه تو لحظههای حساساش موسیقی نداره!» حالا با این همراهی درخشان رام و افشاریان در خلق لحظات حساس زندگی شخصیت داستان، انگار این اِشکال زندگی هم حل شده است... این اما همهی داستان نیست.
افشاریان نمایشنامهی «هر کسی یا شب میمیرد یا روز؛ من شبانهروز» را روایت میکند.
«اثاث خانه را کشیدیم
و سیگار را تا آخرین نخ
حالا چند ساعتیست تنها، تنهایی میکشن
تنهایی هم که لایت و اُلترا ندارد
تنها تلخ است و میچسبد
به دستانت
به جای دستانم
من در تمامی تو غمگینم
و
ادامه نمی دهم
اسکارلت دهه شصت من»
مرور همین بخش کوتاه از متن، هم تصوری از کلیتِ شخصیتِ عاشقپیشه و آشفتهحالِ داستان و حالوهوایش ارائه میدهد و هم کمی با نثر زیبای سجاد افشاریان در این کار آشنایتان میکند.
این فضا در میان موزیسینهای ایرانی شاید یگانه باشد. ریفهای شنیدنی و البته پرتکرار گیتارهای الکتریک و بیس در کنار فضاسازیهای سینتیسایزر و فرماندهی درامز ترکیب آشنای موسیقی اوست. همراهی و همگامی ترانههای سجاد افشاریان با حس و حال ساده ولی همراه با آشفتگی و درونگرایی موسیقی پُستپانکِ «رام» هم نتیجه خوبی به بار آورده و معضل همیشگی تناقص و عدم همنشینی کلام فارسی و موسیقی راک در آنها کمتر به چشم میآید.
گروه موسیقی در بخش آخر برنامه، صحنه را ترک میکند، اما «رام» روی سِن میماند و مینشیند پشت کیبورد تا آخرین فصل از حکایتِ سجاد افشاریان را با هم اجرا کنند. افشاریان هم قطعهی آخر پازل را میچیند تا نمای کلی و منحنی دراماتیکِ شخصیتهایی که ساعتی همراهشان بودیم، کامل شود.
«برداشت آخر را از عمد سرفه کردم
تا یک بار دیگر بیشتر بگویم
که چهقدرها دوستت دارم
و این حجم بیقراری چشمها تمامش بداهه بود
برداشتِ بهتر بسیار داشتیم
اما با تلخی بیپایان تمام شد و تمام شد...»
همهچیز در این اجرای مینیمال به شکل عجیب و دلپذیری هماهنگ و درهمتنیده است. حالوهوای دهه هفتاد و هشتاد میلادی موسیقی «رام» به حکایت اسکارلت دهه شصت در داستان افشاریان میخورد -و حتی با تیپ و شخصیت خود سجاد هم منبطق است- و در نهایت، از دلِ همهی این انطباقها و هماهنگیها یک اثر ماندگار خلق میشود و به خاطرهها میپیوندد.
متن داستانیِ سجاد افشاریان آنقدر جذابیت دارد که کمکم حواسها از موسیقی «رام» پرت میشود و موقع اجرای موسیقی هم با آشفتگیهای شخصیت داستان همراه هستیم... و از شما چه پنهان، در تاریکی زیرزمینِ برج آزادی، گاهی میخنداندمان و گاهی هم بغضمان را میترکاند؛ مثل آسمان شهری که بیرونِ این سالن مشغول باریدن است.
شاید برای همین است که تأثیر قطعی و کوبندهی این اجرا، مثل قرصهای مسکن، ساعتی بعد در مسیر طولانی میدان آزادی تا خانه نمایان میشود؛ در دلِ تاریکی خیابانهای خلوت و نمزدهی شهری که این روزها بیشتر از هر چیزی به باران احتیاج دارد؛ شاید بهاندازهی نیاز چشمهای ساکناناش به باریدن... و این ظاهراً تنها موضوعی است که این روزها هیچ تناقضی در خودش ندارد.
خوشحالام که این اجرا با استقبال خوب برای دو روز دیگر تمدید شده است. پس تا هوا خوب است، نفس بکشید.
- جمعه 18 دی 1394؛ دم غروب؛ تهران ابری
- ساعت 9 شب؛ برج آزادی
فرم اجرای پرفرمنس به این شکل است که «رام» و گروهاش قطعاتی از موسیقی آلترناتیوشان را اجرا میکنند و از صحنه خارج میشوند و بعد سجاد افشاریان روی صحنه میآید و بخشی از نمایشنامه و داستاناش را اجرا میکند. این جابهجایی چند نوبت تکرار میشود و در نهایت، در نقطه اوج ماجرا، دو ستاره برنامه این شب در کنار هم بخش پایانی را اجرا میکنند. دیالوگی از فیلم «مرد کابلی» را به یاد میآورم: «میدونی اِشکال زندگی واقعی چیه؟ اینکه تو لحظههای حساساش موسیقی نداره!» حالا با این همراهی درخشان رام و افشاریان در خلق لحظات حساس زندگی شخصیت داستان، انگار این اِشکال زندگی هم حل شده است... این اما همهی داستان نیست.
- کمی دربارهی سجاد
افشاریان نمایشنامهی «هر کسی یا شب میمیرد یا روز؛ من شبانهروز» را روایت میکند.
«اثاث خانه را کشیدیم
و سیگار را تا آخرین نخ
حالا چند ساعتیست تنها، تنهایی میکشن
تنهایی هم که لایت و اُلترا ندارد
تنها تلخ است و میچسبد
به دستانت
به جای دستانم
من در تمامی تو غمگینم
و
ادامه نمی دهم
اسکارلت دهه شصت من»
مرور همین بخش کوتاه از متن، هم تصوری از کلیتِ شخصیتِ عاشقپیشه و آشفتهحالِ داستان و حالوهوایش ارائه میدهد و هم کمی با نثر زیبای سجاد افشاریان در این کار آشنایتان میکند.
- ... و اما رام
این فضا در میان موزیسینهای ایرانی شاید یگانه باشد. ریفهای شنیدنی و البته پرتکرار گیتارهای الکتریک و بیس در کنار فضاسازیهای سینتیسایزر و فرماندهی درامز ترکیب آشنای موسیقی اوست. همراهی و همگامی ترانههای سجاد افشاریان با حس و حال ساده ولی همراه با آشفتگی و درونگرایی موسیقی پُستپانکِ «رام» هم نتیجه خوبی به بار آورده و معضل همیشگی تناقص و عدم همنشینی کلام فارسی و موسیقی راک در آنها کمتر به چشم میآید.
- در ستایش هماهنگی
گروه موسیقی در بخش آخر برنامه، صحنه را ترک میکند، اما «رام» روی سِن میماند و مینشیند پشت کیبورد تا آخرین فصل از حکایتِ سجاد افشاریان را با هم اجرا کنند. افشاریان هم قطعهی آخر پازل را میچیند تا نمای کلی و منحنی دراماتیکِ شخصیتهایی که ساعتی همراهشان بودیم، کامل شود.
«برداشت آخر را از عمد سرفه کردم
تا یک بار دیگر بیشتر بگویم
که چهقدرها دوستت دارم
و این حجم بیقراری چشمها تمامش بداهه بود
برداشتِ بهتر بسیار داشتیم
اما با تلخی بیپایان تمام شد و تمام شد...»
همهچیز در این اجرای مینیمال به شکل عجیب و دلپذیری هماهنگ و درهمتنیده است. حالوهوای دهه هفتاد و هشتاد میلادی موسیقی «رام» به حکایت اسکارلت دهه شصت در داستان افشاریان میخورد -و حتی با تیپ و شخصیت خود سجاد هم منبطق است- و در نهایت، از دلِ همهی این انطباقها و هماهنگیها یک اثر ماندگار خلق میشود و به خاطرهها میپیوندد.
متن داستانیِ سجاد افشاریان آنقدر جذابیت دارد که کمکم حواسها از موسیقی «رام» پرت میشود و موقع اجرای موسیقی هم با آشفتگیهای شخصیت داستان همراه هستیم... و از شما چه پنهان، در تاریکی زیرزمینِ برج آزادی، گاهی میخنداندمان و گاهی هم بغضمان را میترکاند؛ مثل آسمان شهری که بیرونِ این سالن مشغول باریدن است.
- ساعت 11 شب؛ خیابانهای تهران
شاید برای همین است که تأثیر قطعی و کوبندهی این اجرا، مثل قرصهای مسکن، ساعتی بعد در مسیر طولانی میدان آزادی تا خانه نمایان میشود؛ در دلِ تاریکی خیابانهای خلوت و نمزدهی شهری که این روزها بیشتر از هر چیزی به باران احتیاج دارد؛ شاید بهاندازهی نیاز چشمهای ساکناناش به باریدن... و این ظاهراً تنها موضوعی است که این روزها هیچ تناقضی در خودش ندارد.
خوشحالام که این اجرا با استقبال خوب برای دو روز دیگر تمدید شده است. پس تا هوا خوب است، نفس بکشید.
منبع:
اختصاصی سایت موسیقی ما
تاریخ انتشار : دوشنبه 21 دی 1394 - 14:00
دیدگاهها
لذت بردیم استاد. تواضع ذاتی شما در قلمتان هم نمود دارد.
افزودن یک دیدگاه جدید