چند خطی به بهانه سومین اجرا در «کجشنبههای حافظ»
زود قضاوت کردم آقای فزونی!
موسیقی ما - روز شنبه، طبق روال سه هفته اخیر، سومین برنامه «کج شنبههای حافظ»، اینبار با حضور فرشاد فزونی، آرش سعیدی و ژوبین عسگریه برگزار شد و با توجه به دو برنامه قبلی که متعلق به ماکان اشگواری و نیما رمضان بود، کنجکاو بودم تا ببینم آیا روند روبه رشد «کج شنبهها» ادامه پیدا میکند یا متوقف میشود. البته روند کاری «فرشاد فزونی» جدای از موسیقی تئاترهایش من را ناامید کرده بود و طبیعتاً علاقه نداشتن به آثار یک موزیسین، حتی بدون هیچ دلیلی هم در هیچ جای دنیا جرم محسوب نمیشود. با این اوصاف به سالن کشیده شدم تا شاید در آخر حتی برای این حضور از خودم هم عصبانی شوم که تأخیر 40 دقیقهای و نوع ورود مخاطبان، شروعی برای این خشم بود و در ادامه طولانی شدن صحبتهای فزونی درباره کوانتوم و پخش کلیپی درباره رفتار موجی و کوانتومی ذرات، در آستانه خروج از سالن قرارم داد. اما باز هم فرصت دادم تا شاید حداقل باسیست (آرش سعیدی) مورد علاقهام را درخشان ببینم.
سرانجام با توضیحاتی در مورد تأثیر مخاطب در اجرا و بداهه بودن این کنسرت همه چیز آغاز شد. صدای دیجِریدوی «ژوبین عسگریه» درآمد و فزونی هم پای سینتی سایزرش نشست و تمی بسیار ساده و ریتمیک که براساس صدای پیانو بود شروعی برای یک اجرای تمام عیار شد. دیجریدو با آن صدای عجیب که از بدویترین تمدنها میآید در حکم یک افکت الکترونیک عمل میکرد و اتفاقاً فزونی هم شروع به ساختن بیتهای الکترونیک کرد. اما به همین صداها بسنده نشد و فرشاد فزونی پس از اینکه با آوا چند ثانیهای را رکورد و لوپ کرد، شروع به نواختن گیتار الکتریک کرد. آنقدر همه چیز درهم تنیده و مرتب بود که شک دارم حتی یک نت بداهه بوده باشد اما خب واقعاً بداهه بودن یا نبودن چنین اجرایی چه اهمیتی دارد؟
در اولین قطعه، فرشاد و ژوبین حس را تمام و کمال القا کردند و در قطعه بعدی با حس و حالی که ساختند و تأکیدی که روی تأثیر بر حرکت بدن مخاطب داشتند، مردم را وادار به دست زدن و تکان خوردن کردند. در قطعه سوم همه چیز به اوج رسید و تقریباً هرکس هرکاری که دوست داشت انجام میداد. هیجان آهنگ به جایی رسید که هر کس با هر ریتمی که میخواست دست میزد، حتی برخی در تولید آوا هم کم نگذاشتند. فزونی با لوپ کردن اصوات و ریتمهای تأثیرگذار کاری کرد که در تمام این سالها با تأکید برخوانندگی نکرده بود. پس از آن فرشاد یک قطعه را که کلام مشخصی نداشت و به نظر با لهجه محلی (شاید افغانی) ادا میشد اجرا کرد و سپس از آرش سعیدی دعوت کرد تا به گروه اضافه شود. سعیدی با تکنیک بالایش شروع به بداههنوازی کرد و البته با ابزار عجیبی که در دست داشت شور و هیجان بیشتری به اجرا داد. ابزاری که با حرمت دست در یک میدان مغناطیسی، صدا تولید میکرد. حضور سعیدی باعث شد روند اجرا تغییر کند و به سمت دیگری برود که این موضوع نشان داد باید درک ذهنی دو نوازنده از یکدیگر بسیار بالا باشد تا بتوانند در مسیر مشخصی حرکت کنند. این روند ادامه یافت و حتی در آخرین قطعه که دو نفری اجرا کردند هم، حسی نزدیک به خستگی به مخاطبان دست داد.
با تمام این اوصاف، در نهایت بیشتر از لذتی که بردم، فهمیدم قرار نیست موزیسنها همیشه همان چیزی که قبلاً تولید کردهاند را نمایش دهند و تجربههای جدیدشان میتواند کیلومترها دورتر از فضای قبلی باشد. پس باید به هر تجربه جدیدی زمان داد تا خودش را نشان دهد و پس از آن تصمیم گرفت.
سرانجام با توضیحاتی در مورد تأثیر مخاطب در اجرا و بداهه بودن این کنسرت همه چیز آغاز شد. صدای دیجِریدوی «ژوبین عسگریه» درآمد و فزونی هم پای سینتی سایزرش نشست و تمی بسیار ساده و ریتمیک که براساس صدای پیانو بود شروعی برای یک اجرای تمام عیار شد. دیجریدو با آن صدای عجیب که از بدویترین تمدنها میآید در حکم یک افکت الکترونیک عمل میکرد و اتفاقاً فزونی هم شروع به ساختن بیتهای الکترونیک کرد. اما به همین صداها بسنده نشد و فرشاد فزونی پس از اینکه با آوا چند ثانیهای را رکورد و لوپ کرد، شروع به نواختن گیتار الکتریک کرد. آنقدر همه چیز درهم تنیده و مرتب بود که شک دارم حتی یک نت بداهه بوده باشد اما خب واقعاً بداهه بودن یا نبودن چنین اجرایی چه اهمیتی دارد؟
در اولین قطعه، فرشاد و ژوبین حس را تمام و کمال القا کردند و در قطعه بعدی با حس و حالی که ساختند و تأکیدی که روی تأثیر بر حرکت بدن مخاطب داشتند، مردم را وادار به دست زدن و تکان خوردن کردند. در قطعه سوم همه چیز به اوج رسید و تقریباً هرکس هرکاری که دوست داشت انجام میداد. هیجان آهنگ به جایی رسید که هر کس با هر ریتمی که میخواست دست میزد، حتی برخی در تولید آوا هم کم نگذاشتند. فزونی با لوپ کردن اصوات و ریتمهای تأثیرگذار کاری کرد که در تمام این سالها با تأکید برخوانندگی نکرده بود. پس از آن فرشاد یک قطعه را که کلام مشخصی نداشت و به نظر با لهجه محلی (شاید افغانی) ادا میشد اجرا کرد و سپس از آرش سعیدی دعوت کرد تا به گروه اضافه شود. سعیدی با تکنیک بالایش شروع به بداههنوازی کرد و البته با ابزار عجیبی که در دست داشت شور و هیجان بیشتری به اجرا داد. ابزاری که با حرمت دست در یک میدان مغناطیسی، صدا تولید میکرد. حضور سعیدی باعث شد روند اجرا تغییر کند و به سمت دیگری برود که این موضوع نشان داد باید درک ذهنی دو نوازنده از یکدیگر بسیار بالا باشد تا بتوانند در مسیر مشخصی حرکت کنند. این روند ادامه یافت و حتی در آخرین قطعه که دو نفری اجرا کردند هم، حسی نزدیک به خستگی به مخاطبان دست داد.
با تمام این اوصاف، در نهایت بیشتر از لذتی که بردم، فهمیدم قرار نیست موزیسنها همیشه همان چیزی که قبلاً تولید کردهاند را نمایش دهند و تجربههای جدیدشان میتواند کیلومترها دورتر از فضای قبلی باشد. پس باید به هر تجربه جدیدی زمان داد تا خودش را نشان دهد و پس از آن تصمیم گرفت.
منبع:
اختصاصی موسیقی ما
تاریخ انتشار : دوشنبه 25 مرداد 1395 - 15:57
افزودن یک دیدگاه جدید