برنامه یاد بعضی نفرات
 
گفت‌وگو با پوریا اخواص، بهنام ابوالقاسم و علیرضا کلیایی درباره «همیشه لحظه باران...»
موسیقی برای دختری غمگین در پاییزِ خیابان کریمخان
موسیقی ما- تصور کنید در یکی از کافه‌های کریمخان نشسته‌اید و قهوه می‌نوشید و دختری را نگاه می‌کنید که در یک روز پاییزی انگار در اعماق خود پیاده روی می‌کند. احوال غمگینش را حس می‌کنید و توامان علاقه‌اش به پیاده روی در این شهر آلوده را هم درک می‌کنید به تدریج انگار این تجربه‌ای مشترک است و احساس می‌کنید دوست دارید برای این لحظه و برای این آدم چیزی بسازید؛ اما چگونه با «نوا» و «چهارگاه» می‌شود این حس و حال امروزین را منتقل کرد؟ پرسش دقیق‌تر این است که چگونه می‌توان در مسند آهنگساز، و خواننده بدون ابتذالِ متاسفانه متعارف این سال‌ها برای این لحظه‌ی معاصر مابه‌ازای موسیقایی با مایه‌ی موسیقی ایرانی خلق کرد؟ «بهنام ابوالقاسم» آهنگساز و آغازگر این پروژه با چنین تصویری دل به دریا زد و در همان آغاز راه «علیرضا کُلیایی»، شاعر جوان با او همراه شد و پس از کار (و البته زندگی)  بر روی مواد اولیه این پروژه و به ثمر رسیدن شعرها و ملودی‌های این قطعات، پوریا اخواص به این جمع پیوست و بعد هم هنگام تمرین و ظبط دوستان دیگری به این کاروان رسیدند و آن را به مقصد رساندند. کسانی چون پدرام فریوسفی، آتنا اشتیاقی، شروین مهاجر، میثم مروستی ، رضا فرهادی، امیرحسین کیان‌پور و ....

 «همیشه لحظه باران...» آلبومی است که انرژی و  وقت زیادی در هم‌نشینی‌های هنرمندانه صرف آن شده است چیزی که این روزها، پروژه‌های حرفه‌ای موسیقی ایران کم دارند. هم کلامی و به ثمر رساندن کار به شیوه هم‌کاری و رفاقتی که نسل پیش از انقلاب موسیقی کلاسیک ایرانی چه در جریان «گل‌ها» و چه در جریانی که منتهی به کانون چاووش ، از آن بهره بردند و آثاری تاثیرگذار خلق کردند، امروز کم‌تر مشاهده می‌شود.

متنی که پیش روی شماست گفت‌وگو با سه تن از این هنرمندان است؛ پوریا اخواص (خواننده)، بهنام ابوالقاسم (آهنگساز) و علیرضا کلیایی(شاعر). در این گفت‌وگو تلاش شده است تا چگونگی به ثمر رسیدن این آلبوم در کلام این سه هنرمند واکاوی شود.
 ***
برای شروع بحث، شاید بهتر باشد پوریا اخواص بگوید که چگونه و چه زمانی به این پروژه پیوست و چه چیزی جذبش کرد تا این پیشنهاد را بپذیرد؟
 
پوریا اخواص: من پیش از این با علیرضا کلیایی سابقه همکاری داشتم و اشعار او را، در پروژه‌هایی همراه با دیگر موزیسین‌ها در قالب کنسرت، اجرا کرده بودم. با بهنام ابوالقاسم نیز نخستین‌بار برای اجرای آثار فردین خلعتبری در ارکستر مجلسی همراه شدم که سبب دوستی بیش از پیش‌مان شد. زمانی که بهنام پیغام داد و از شروع یک همکاری با علیرضا گفت؛ استقبال کردم و کاری شکل گرفت که حاصل جلساتی پیاپی و طولانی‌مدت بود؛ اگرچه تا آن زمان هنوز قطعه‌ای شکل نگرفته بود؛ اما دوستان هسته‌ی اولیه را شکل داده بودند و من افتخار پیوستن به آن را داشتم.
 
اگر به عقب‌تر برویم آقای کلیایی این همکاری بین شما و بهنام ابوالقاسم چگونه شکل گرفت؟
 
علیرضا کلیایی: همان‌طور که پوریا توضیح داد سابقه همکاری ما به کنسرت «هم‌نوازان حصار» برمی‌گشت. پروژه‌ای در کنار علی قمصری که موجب دیدارهای حضوری من و پوریا و شکل‌گیری تجربه‌ای مشترک شد. با بهنام ابوالقاسم نیز دورادور آشنا بودم و خلق پروژه‌ای مستقل از لحاظ ادبی را نیز همواره در ذهن داشتم؛ پروژه‌ای فارغ از فضاهای بسته‌‌ی پیش‌تر تجربه‌شده که هیچ‌گاه این احساس را در من برنیانگیخته بودند که خودِ واقعی‌ام یا روحم در آن‌ها جاری‌ و چیزی‌ست‌ که می‌خواهم. همواره محدودیت‌ها و فشارهایی وجود داشت که این آزادی عمل را از لحاظ ادبی از من می‌گرفت تا نتوانم با امضای شخصی‌ام (آن‌گونه که دوست دارم) بنویسم. البته تجربه همکاری با دوست قدیمی‌ام «مدیا فرج‌نژاد» هم به همین شکل شیرین بود.

پیشنهاد انجام کاری برای بهنام از طریق یکی دوستانم، بهانه دیدار حضوری ما در کافه‌ای و کشیده‌شدن حرف‌مان به جایی جز آن‌چه به قصدش ملاقات کرده بودیم، شد. من از ایده‌هایم گفتم و بهنام مرا شنید. معاشرت‌مان ادامه پیدا کرد و این سرآغاز شکل‌گیری پروژه‌ای مشترک بود.

 برای شما که آهنگساز این آلبوم هستید، پروژه چگونه شکل گرفت؟
 
بهنام ابوالقاسم: این پروژه در ذهن من با یک تصویر آغاز شد. یک تصویر داشتم و می‌خواستم برایش موسیقی بسازم. تصویرِ دختری 27-26 ساله که در پاییزِ خیابان کریمخان تهران، راه می‌رفت. فکر می‌کنم علیرضا این تصویر را در خاطر داشته باشد.

کلیایی: بله، کاملا.

ابوالقاسم: آن دختر جوان برای من تصویر نسلی خوکرده به رفتن‌ها و نرسیدن‌ها، نداشتن‌ها و ناکامی‌ها بود و من می‌خواستم برای او که در پاییز تهرانِ آلوده، در خیابان کریمخان راه می‌رود، موسیقی‌ای بسازم تا با شنیدنش، در پالتوی خود بپیچد و با گام‌هایی محکم‌تر قدم بزند. آن‌چه می‌خواستم موسیقی‌ای بود که برای آدم‌های ناکام (آن‌گونه که اکنونِ همه‌مان هستیم)، آغوش باز کند، آغوشی غریبه که در گوش‌مان می‌گوید: «درست می‌شود». این تصویر من و آشنایی‌ام با علیرضا مصداق «دیوانه چو دیوانه ببیند خوشش آید» بود. دیدم خود جنس است و حرفم را می‌فهمد. (خنده)

کمی که با هم جلو رفتیم، به این نتیجه رسیدم که جز «پوریا اخواص» نمی‌توانم به کس دیگری فکر کنم و با خود گفتم یا پوریا پیشنهادم را می‌پذیرد یا پروژه به مسیر دیگری می‌رود. واقعیت این است که حتی اگر «پوریا» این صدای زیبا و این تکنیک عالی را هم نداشت، باز هم انتخاب من بود چون انسان درستی است؛ رفیق، همراه و بی‌تعارف درجه یک.

به نظر من هر چهار نفرمان؛ امیر، پوریا، علیرضا و من، چیزی از بیزینس نمی‌دانیم، ته‌مانده‌ای از حالی که همواره دوستش داشته‌ایم در درون‌مان هست و درگیر زندگی مارکتی نشده‌ایم. همه‌مان برای ارتزاق زحمت می‌کشیم؛ اما شریف. پوریا از نظر من جزو معدود خواننده‌هایی است که این‌گونه‌اند. من می‌توانستم همکاری در این پروژه را به هر کس دیگری پیشنهاد دهم اما شبیه سپردن فرزند به دستی غریبه بود و ناخوشم می‌کرد. این‌گونه است که «همیشه لحظه باران» برای من بیش از آن که موسیقی باشد، رفاقت است.

کلیایی: من برای تکمیل آن‌چه بهنام در مورد پوریا گفت نکته‌ای را اضافه می‌کنم. با توجه به تجربیاتی که داشته‌ام، از لحاظ ادبی، برایم بسیار کم پیش آمده بود که همکار خواننده‌ام، ادیب باشد. من دانش‌آموخته ادبیات فرانسه‌ هستم و ادبیات فارسی را در آکادمی نخوانده‌ام؛اما به جرات می‌گویم از پوریا اخواص آموخته‌ام و می‌آموزم؛ از خواننده‌ای ادیب و مانوس با فضای ادبی متن که شعر را می‌فهمد. اشعار من در آلبوم «همیشه لحظه باران»، ساده‌ نبود و دوست داشتم خواننده‌ای آن را بخواند که کلمه به کلمه‌اش را درک و زندگی کند. بیان دراماتیزه کلمات، هنری بود که پوریا با بهره‌گیری از آن، کلمات مرا بازی کرد؛ بازی‌ای شبیه به زندگی‌. این نکته‌ای است که تاکید می‌کنم با تمام تجربیاتی که داشتم بسیارکم در خواننده‌ای دیده بودم. 

اخواص: من بلند شوم، بروم! (با خنده) همکاری با بهنام و علیرضا باعث افتخار من بود و شرمنده‌ام می‌کنند.
 
می‌خواهم از اینجا به قطعه اول آلبوم، «آینه»، برسم. قطعه‌ای که با یک آواز طولانی آغاز می‌شود و ساز و آوازی با دیدگاه مدرن و جانشینی پیانو، ویولن و در جایی ویولن‌سل به جای جواب آواز در مفهوم کلاسیک ایرانی. دریچه ورود به آلبوم برای من جایی‌ست در همین قطعه که می‌گوید «مَلَک از عرش به فرش آمد و پیشش بنشست»؛ اسطوره‌زدایی از مفهوم عرفان با فحوای عاشقانه‌ای زمینی که در کنارش، می‌توان آن‌چه پوریا اخواص انجام می‌دهد را نیز اسطوره‌زدایی از آواز در مفهوم کلاسیک آن دانست. آوازی که برای هرچه بیشتر نزدیک‌شدن به مخاطب امروزی می‌کوشد.
 
اخواص: تعلق‌خاطر و علاقه من به آواز کلاسیک ایرانی در همفکری با بهنام و علیرضا منتج به اختصاصِ دو قطعه‌ی بلند این آلبوم به آواز شد. یکی، همان قطعه ابتدایی است که مدولاسیونی نامتداول و تاکنون انجام‌نشده در آواز ایرانی، در دستگاه نوا دارد و با راهنمایی «بهنام» شکل گرفت. با علم به این که فضاسازی و ارکستراسیون معمول همواره این‌گونه است که آوازی خوانده شود و یک نوازنده یا نوازندگان یک ارکستر در چهارچوبی مشخص و هدایت‌شده جواب آواز را بدهند تا فرم ساز و آواز شناخته‌شده ایرانی ساخته شود.

من، آواز قطعه «آینه» را یک‌مرتبه به صورت ماکت، آزاد و رها در استودیو بهنام خواندم و او تغییراتی روی آن ایجاد کرد. حاصل کار زیبا بود؛ چرا که پیش از این، شاهد چنین اتفاقی در آوازم نبودم و ارکستراسیون بهنام به تصویرسازی‌ای که در نتیجه نهایی می‌بینید کمک بسیار کرد. تلاش من تصویرسازی بر پایه ایماژی بود که شعر علیرضا در ذهنم ساخت. اسطوره‌زدایی که به آن اشاره کردید و هبوط انسان از عرش به فرش، هسته‌ی اولیه‌ای بود که اگرچه در قطعات دیگر تصاویری به آن افزوده یا از آن کاسته شد؛ اما در «آینه» به عنوان مانیفست آلبوم برجسته و به همین دلیل قطعه نخست «همیشه لحظه باران» شد.     

کلیایی: توضیحات من بسیار وابسته به آن چیزی است که در ذهنم و در ذهن بهنام می‌گذشت. همان‌طور که پوریا اشاره کرد مسئله ما الوهیتی بود که می‌خواست جسمانی شود، همچون کلمه‌ای که قرار است از ازلی‌ترین حالت خود فاصله بگیرد. قرار ما دکرشندویی تصویری، کاستن پله‌پله الوهیت قطعات، رسیدن به هبوط و زمینی‌شدن عشق بود. آن‌چه در این قطعه اهمیت دارد بیان امری واقعی در قالبی سورئال و روایت موازی بیان سورئال واقعیت رنج بشری در حال سقوط است. مطلع شعر این قطعه نیز؛ «سال‌ها دست عدم ساغر من پُر می‌کرد» جوابیه‌ای است به حضرت حافظ که می‌گوید: «سال‌ها دل طلب جام جم از ما می‌کرد». دلایل تمایل من برای انتخاب «آینه» به عنوان قطعه نخست، این‌ها بود.

ابوالقاسم: علیرضا داستانی در مورد این قطعه دارد که قابل انتشار نیست. پاسخ این که چرا شعر این قطعه این‌گونه است، در جنونی‌ست که او هنگام نوشتن آن، از سر گذرانده است. فارغ از آن، آن‌چه پوریا و علیرضا گفتند کامل بود. ما سال‌های بسیاری‌ست که با موسیقی ایرانی، این که چه کنیم تا شکلی دیگر به خود بگیرد و از چهارچوب‌هایی که قابش کرده‌اند بیرون بیاید، درگیریم و در جست‌وجوی پاسخی برای این سوال که بر موسیقی‌ای که از گذشتگان به ما رسید چه چیزی افزوده‌ایم؟ این سوال باعث شده است به شخصه تلاش کنم با عناوین مختلف، از نظر هارمونی کارهایی روی موسیقی ایرانی انجام دهم.

«همیشه لحظه باران» کاری سفارشی نبود، اساس شکل‌گیری‌اش بر همفکری قرار داشت و در نتیجه دست من بازتر بود. ما آوازی داشتیم که پوریا بار اول به یک شکل و بار دوم به شکل دیگری خواندش و من «واو» به «واو» براساس همان شکل دیگر، یک قطعه نوشتم. با خود گفتم کانسپتی تشکیل‌شده از شعر و آواز در اختیارت است که می‌توانی با آن‌ها یک قطعه بسازی.

در این اثر نباید «پوریا» را خواننده می‌دیدم، باید روایت‌گری تصور می‌کردم در حال روایت که می‌خواهم قصه‌اش را به تصویر بکشم. چه اتفاقی می‌افتد که پوریا اوجی را می‌خواند، در آن اوج تحریری می‌زند که قطعه را به کلسیناسیون می‌رساند و جواب آوازش را با موسیقی الکترونیک و سولوی ویولن در فضایی دراماتیک می‌شنود و بعد همه چیز از بین می‌رود؟ تحریری که می‌شنوید و مدولاسیونی که از بالا برمی‌گردد احساسی ایجاد می‌کند شبیه به زمین خوردن با سر. دلیل این اتفاق، دلیل این احساس با سر زمین خوردن در فضایی است که «آن توبه صد ساله به یک بوسه شکست» می‌سازد. چون این بلا سرش آمده است.

از سوی دیگر، از تعبیر یکی از دوستانم یاد می‌کنم که می‌گفت در این قطعه گویی ادای دینی به سازهای زهی کرده‌ و به این اندیشیده‌ای که در موسیقی ایرانی از قابلیت‌های سازهای زهی استفاده کنی، چه هنگامی که سولیست، ویولن می‌نوازد و چه وقتی که از سازهای زهی افکت‌هایی بیرون می‌آوری.

من این قطعه را سه مرتبه نوشتم و پاک کردم و علیرضا شاهد آن بود. در نهایت آن چه مرا برانگیخت مدل خواندن پوریا بود. او ذاتی مختص به خود در آوازش دارد، به این معنا که علاوه بر این که آوازخوانی بهره‌مند از تکنیک است، گویی قلندری‌ست سوار بر اسب که می‌تازد و می‌خواند و این برای من تکان‌دهنده است چون موجب می‌شود او شبیه هیچ کس نباشد.

نکته آخر در پاسخ به این بخش این که، «آینه» به عنوان قطعه اول، نمایانگر تمام مسیری‌ست که در طول آلبوم علیرضا در شعر، پوریا در آواز و من در آهنگسازی طی کرده‌ایم و شنیدنش به‌مثابه شنیدن تمام آلبوم است.

آغاز آلبوم بودنش، پذیرفتنی‌ست. نوع محتوایی که در آن مطرح می‌شود و دیدگاه اگزیستانسیالش خبر از آن‌چه در ادامه خواهیم شنید می‌دهد.   زمانی که در حال شنیدن آلبوم بودم یکی از نکات جالب برایم، حضور پوریا اخواص با پیشینه‌ای که از او در ذهن داریم بود. پیشینه‌ای شامل همکاری با جناب علیزاده، ارکستر ملی و... و حرکت در فضایی که منجر به شکل‌گیری سطحی از توقعات و پدیدار شدن تعریفی از جایگاه شخص به عنوان خواننده می‌شود. فارغ از آن‌چه گفته شد، فارغ از دوستی‌ها و رفاقت‌ها، چه شد که پذیرفتید در آلبومی بخوانید که پد الکترونیک، درامز، پرکاشنِ مدرن و سینتی‌سایزر دارد؟
 
ابوالقاسم: مجبورش کردیم! (خنده)‌

اخواص: همان‌طور که خودت هم می‌دانی شروع این کار به رفاقت میان ما برمی‌گردد. جدا از آن، آن‌چه اهمیت دارد این است که این کار را با چه کسی انجام می‌دهی و چه کسی پشت آن است؟ اگر ارکستر الکترونیکی بود که شناختی از سواد و معلومات نوازندگانش نداشتم، یا آهنگساز و شاعری که سطح سواد و معلوماتشان را نمی‌شناختم، طبیعتا ماجرا متفاوت می‌شد.

هر کدام از اعضای این آلبوم، فارغ از خودم، برای من حامل وجاهت هنری بزرگی‌اند و نامشان مرا مجاب می‌کند به آن‌ها اطمینان کنم و با خود بگویم پوریا اخواص تا این‌جای کار تجربیاتی به دست آورده است و حالا می‌خواهد رنگ و بویی معاصر به کارش بدهد. من همواره دست به عصا راه رفته، محتاطانه عمل کرده، گزیده کار بوده و حرکت در عمق را بر حرکتی سطحی ارجح دانسته‌ام و همکاری‌ام با افراد شاخص و نام‌های بزرگی که می‌توانم از تک‌تک‌شان دفاع کنم، شاهد آن است. 

از سوی دیگر، خط سیر فکری و کاری من تا به امروز، نه ثابت که دائما در فرازونشیب بوده است؛ موسیقی کلاسیک ایرانی با آنسامبل و ارکستری کاملا ایرانی در بزرگداشت بزرگ‌مرد آواز ایران؛ استاد علی خوانساری یا کارهایی به یاد لطفی ، بخشی از آن چیزی‌ست که من انجام داده‌ام و از سوی دیگر با دوستانی که آهنگسازانی معاصرند تجربیاتی را از سر گذرانده‌ام؛ اما تا پیش از «همیشه لحظه باران» تجربه چنین فرمی را با چنین ارکستراسیون و سازبندی‌ای نداشتم که وجودِ عزیز کسانی که در این پروژه بودند و علاقه‌ام به استقبال از اتفاقات باارزشِ نوین، میسرش کرد. در نتیجه هر آن‌چه را در این آلبوم می‌شنوید با جان و دل پذیرفتم و تلاش کردم به اتفاقی که قرار است بیفتد نزدیک شوم.

باید اضافه کنم زمانی که آواز می‌خوانم تغییر ژانری در خود احساس نمی‌کنم، به این معنا که اگر قرار است بیات ترک بخوانم، بیات ترک می‌خوانم یا اگر قرار است نوا بخوانم، نوا می‌خوانم و معتقدم ارکستراسیون و رنگ‌آمیزی زیر صدای خواننده، تعیین‌کننده ژانر او نیست. من کار خود را کرده‌ام و حتی نوایی که خوانده‌ام، نوای تامپره نیست، نوایی‌ست با فواصل میکروتونال یا همایونی که خوانده‌ام کلاسیک است و اگر فضای ارکسترال را از آن حذف کنید از شاکله موسیقی ایرانی برخوردار است؛ اما اتفاقی که ارکستر ایجاد کرده فراهم آوردن بستری برای لذت بردن و نزدیکی بیش از پیش شنونده به این فضا و ماهیت موسیقی ایرانی‌ست. تاکیدم بر این است که من از المان‌هایی به عنوان مثال موسیقی جز یا راک در صدایم استفاده نکرده‌ام و آوازم، کلاسیک ایرانی در فضایی معاصر است.

ما الان در وضعیتی گرفتار شده‌ایم که فارغ از درست یا غلط بودنش، شاهد اتفاقاتی با عنوان موسیقی ردیف- دستگاهی هستیم که به نظر من در بعضی مواقع، آدرس غلط دادن یا لوث کردن اصل مسئله است. در عین حال می‌دانم نمی‌توان برای یک خواننده (هنرمند) تعیین تکلیف کرد که چگونه باید بخواند. به نظر شما وظیفه یک خواننده موسیقی کلاسیک ایرانی در این دوران چیست؟ 

 
اخواص: اگرچه سنت‌ها همواره نگهبانان فرهنگ هستند و در هر خاکی پرچم‌داران هنرهای سنتی‌اند که از فرهنگ نگهبانی می‌کنند؛ اما نمی‌توان افزونی مخاطبان هدایت‌شده به سوی فرهنگ را هنگامی که شکل‌وشمایلی مدرن به رنگ‌وبوی سنت اضافه می‌شود، نادیده گرفت. در میان این مخاطبان افزون‌شده، غریبگانی با سنت به سمت فرهنگ کشیده می‌شوند که اتفاقا مدنظر ماست. بیان و ارائه هرگونه زیبایی به قصد جذب مخاطب است و اگر جز این بود دلیلی برای نشر آن وجود نداشت و می‌شد در خانه ساز زد و آواز خواند و لذت برد. زمانی که می‌خواهیم مخاطب را به سمت خود جذب کنیم کارمان نه مردم‌پسند کردن هنر بلکه ارائه زحماتی است که در طول سالیان کشیده‌ایم در لباسی نوتر از پیش است، لباس نویی که به تن می‌کنیم تا ما را ببینند. از سوی دیگر معتقدم یک خواننده استخوان خردکرده در فضای موسیقی کلاسیک ایرانی و به خصوص موسیقی ردیف- دستگاهی و همچنین فاقد علاقه به تغییر، در عصر حاضر، باید از پشتوانه بسیار غنی مالی برخوردار باشد تا بتواند پرچم‌دار این هنر بماند. من به شخصه با تمام وجود از اتفاقات درستِ نو استقبال می‌کنم و هر چند ژانر کار، ارکستراسیون و قالب شعر برایم اهمیت دارد؛ اما موسیقی‌ای که تکانم دهد، زیبا باشد و از خواندنش لذت ببرم را بر هر چیزی ارحج می‌دانم. زمانی که خودم از خواندن قطعه‌ای لذت می‌برم، امکان انتقال آن لذت به شنونده را نیز بیش‌تر می‌دانم در قیاس با هنگامی که از خود می‌پرسم مطمئنی نمی‌توانست بهتر از این باشد؟! 

معتقدم باید کاری را انجام دهیم که دوستش داریم. در عمری ۶۰ یا ۷۰ ساله که چیزی بیش از شش یا هفت بازه زمانی ۱۰ ساله نیست باید کاری را انجام داد که هم خود از آن لذت می‌بریم و هم می‌توانیم دیگران را در لذتش شریک کنیم. 

مسئله مهمی که در مورد این آلبوم وجود دارد و در جریان آن هستم اما بازگویی دوباره‌اش خالی از لطف نیست، خلق شدن آن براساس نشست‌وبرخاست میان آهنگساز و شاعر است. یادآور سنتِ رفاقتی که در شکل گرفتن قطعات در دوران گلها تاثیرگذار بود. نکته دیگر، حرکت این آلبوم براساس تمی مشخص است در واقع چنین چیزی در دوران گلها نمود نداشت و رپرتوار به شکل دیگری بود. تم این آلبوم که تمام قطعات در مسیر آن پرداز شدند همان «هبوط»ی است که پوریا اخواص گفت می‌خواهم بدانم استنباط من از «همیشه لحظه باران» به عنوان روایتی با آغاز، میانه و پایانی مشخص، از ابتدا این گونه طرح‌ریزی شده بود؟
 
کلیایی: در «مَلَکِ گرسنه» (تقویم شمس تبریزی) نهال تجدد (نویسنده کتاب) جمله‌ای زیبایی دارد که می‌گوید: «از آن به بعد در خیال با او سخن می‌گفتم». به نظر من شاعر کسی‌ست که می‌تواند بگوید «از آن به بعد در خیال با او به شعر سخن می‌گفتم».  خیال من و آن‌چه بر من گذشته بود، چیزی نبود که بخواهم در اختیار کسی بگذارم؛ اما صحبت از خلق آلبومی شد که من خود را پروتاگونیست آن دیدم. آلبومی که حال‌وهوایی عاشقانه داشت و زیست‌نامه من بود. پس تمام خود را در اختیار گذاشتم و بهنام، به شکل آن چنان که بودلر در «گل‌های دوزخ» می‌گوید، در این باغ قدم زد و دید که بر من چه گذشته است و از چه حرف می‌زنم. این آلبوم برای من اتاقی شد برساخته از پریشان‌خیالی شاعری که افکارش را در آن فریاد می‌زند. 

زمانی که آهنگساز ادبیات را می‌شناسد و شاعر با موسیقی آشناست، زبان هم را بسیار بهتر از وضعیتی غیر از این، درمی‌یابند. در «همیشه لحظه باران» شعر، کلماتی بر کاغذ نبود که به بهایی فروخته شود و من به خوبی این احترام به شاعر را حس کردم. یکی از معدود همکاری‌هایی بود که امکان چنین تجربه‌ای برای من به وجود آورد. باز هم اشاره کنم که همکاری با دوستِ آهنگساز دیگرم، مدیا فرج نژاد هم در چنین فضایی اتفاق می‌افتد. بهنام به من اجازه داد در لحظه عظیم خلق ملودی‌ها کنارش باشم و این برایم بسیار ارزشمند و مصداق این احساس تاکنون پیش نیامده بود که هنگام خلق یک شعر، خواننده یا آهنگسازی کنار من باشد. نگاشتن خود در یک آلبوم اتفاقی بود که در آرزویش بودم و این‌گونه محقق شد.

در آن بخش از موسیقی ایران که داعیه جدی‌بودن دارد جز در مواردی معدود با پدیده‌ای متاثر از موسیقی پاپ مواجه‌ایم که موجب تبدیل آلبوم به مجموعه‌ای از ترانه‌های شاعران گوناگون می‌شود. گویی تولیدکنندگانش به دنبال ارائه «سلکشن» به مخاطبند و این که آلبوم به لحاظ تماتیک حائز روندی باشد، اهمیتی ندارد. هرچند که اگر پای صحبت آهنگسازان آن آلبوم‌ها نیز بنشینیم احتمالا از دلایل خود می‌گویند اما شما که تهیه‌کننده کار هم بودید چه شد که تصمیم گرفتید مجموعه‌ای به‌هم‌پیوسته که گرچه در هر قطعه حال‌وهوای متفاوتی دارد؛ اما قصه شاعرش یکی‌ست منتشر کنید؟ چرا این ریسک را پذیرفتید؟
 
ابوالقاسم: من این را ریسک نمی‌دانم چون برایم مسئله مهمی نبود. حرف من این است که تو دو نفر شنونده داشته باش، اما شنوندگانی که حرفت را بفهمند، یک رفیق داشته باش اما همان یک نفر از نگاهت بفهمد چه می‌گویی. پس در حقیقت من، نه ریسک که خودم را زندگی کرده و به شنیده شدن از سوی صدهزار نفر فکر نکرده‌ام هر چند که فرمول آن را هم بلدم اما هدفم نیست. هدف من ایجاد امکان گپ‌زدن از حرف‌هایی بود که در گلوی‌مان مانده است. ما در طول مسیر هنری‌مان، حرف‌هایی داشتیم که چون شرایط گفتنش اعم از مالی و غیرمالی پیدا نمی‌شد در گلوی‌مان مانده بود. در گلوماندنی که موجب می‌شد در لحظه مرگ، احساس خوشبختی نکنیم. چرا که خوشبخت را نه در نزد کسی که فلان تعداد قطعه ساخته است بلکه در نزد کسی می‌دانم که در لحظه رفتن، راضی‌ست. زندگی من بر این اساس بنا شده است؛ رضایت در لحظه خروج ناگزیر و در نتیجه ریسکی نکرده و تنها به آن‌چه در درونم بوده پاسخ داده‌ام و قرار گرفتنم در کنار کسانی بهره‌مند از همین جنون کم‌پیدا از خوش‌اقبالی‌ام بوده است. اگر «همیشه در لحظه باران» را صد نفر شنیدند عالی‌ست، اگر هزار نفر شنیدند عالی‌تر و اگر ده هزار نفر، بسیار عالی اما اگر آن را پنجاه میلیون نفر شنیدند به خودم شک می‌کنم چون اگر پنجاه میلیون نفر حرفم را بفهمند، حتما حرفم مشکلی دارد.
 
«همیشه لحظه باران» آلبومی یک‌دست با فرمی مشخص است. اگرچه در قطعه اول پیانو و ویولن پرنگ هستند، در قطعه دوم ویولن‌سل این نقش را بر عهده می‌گیرد یا در قطعه ۳  دودوک میان دار است و ... اما «همیشه لحظه باران» هم‌زمان با متنوع بودن از رویکرد هارمونیک مشخصی بهره‌مند است و گویی آواز نیز وحدت سبکی خود را از آغاز تا پایان حفظ می‌کند و هم‌زمان با تفاوت در جزئیات هنگامی که در فضا و فواصل متفاوتی خوانده می‌شود، یک‌دست است. آیا از ابتدا کار را با این ذهنیت آغاز کردید و می‌دانستید که قرار است چنین تجربه‌ای را از سر بگذرانید یا پیش‌آمد بود؟ براساس آن‌چه پوریا گفت، اشعار سروده شده بود که او به گروه پیوست اما اگر چیزی هم ساخته شده هنوز ضبطی اتفاق نیافتاده بود. راجع به این تعامل در ساختن مسیری که آلبوم می‌رود برایمان بگویید.
 
ابوالقاسم: حقیقت امر این است که «همیشه لحظه باران» مولتی‌ژانر است و در آن، هم موسیقی مینی‌مال، هم آن‌چه به عنوان موسیقی ارکسترال ایرانی می‌شناسیم، هم آن‌چه در فرمت بین‌المللی نه ایرانی، به عنوان پاپ شناخته می‌شنود، هم فضای جَز، هم موسیقی باروک و... در آن شنیده می‌شود.  من در این آلبوم بچه‌ها را بسیار اذیت کردم تا جایی که از میان شعرهای پیش از این سروده‌شده علیرضا فقط ۲ شعر را نگه داشتم و ۵ شعر دیگر را علیرضا دوباره سرود یا علیرضا چندین مدل می‌گفت و پاسخ من این بود که هنوز ننشسته است. این کار را با خودم هم کردم و قطعاتی بود که نتیجه نهایی‌اش چیزی متفاوت با آن چه شد که در ابتدا بود. پوریا را هم در جاهایی اذیت کردم.

من براساس شعر پیش می‌رفتم و منتظر می‌ماندم تا ببینم در کدام سرزمین می‌گذاردم و براساس مختصات جایی که فرودم آورده بود، موسیقی می‌ساختم. به اعتقاد من قالبی وجود نداشت که شعر علیرضا می‌بایست خود را شبیه آن کند بلکه موسیقی من بود که باید شبیه قالب شعر او می‌شد. فضای مولتی‌ژانر این‌گونه شکل گرفت و پل ارتباطی آن، پوریا بود؛ پلی میان ژانرهای گوناگون. پوریا کاری را که بلد بود به بهترین شکل انجام داد و فضای زیر آن بود که مرتب تغییر می‌کرد.

کلیایی: در تکمیل حرف بهنام، این نکته را اضافه کنم که پاک شدن و از نو سروده‌شدن دو مرتبه در این آلبوم رخ داد. فلوبر، نقل به مضمون، می‌گوید هراس از کاغذ سفید، هراسی همواره گریبان‌گیر شاعر و نویسنده است. این که هر بار، در هر خلق، گویی در ذهنت برف می‌بارد و به خاموشی و سکوتی می‌رسی که از خود می‌پرسی این بار هم می‌توانم؟ می‌توانم باری را که بر دوش دارم به آن‌جا که باید برسانم؟ من با این که در اوج لذت بودم اما فشار روحی بسیاری را نیز احساس می‌کردم. بهنام برای خلق هر قطعه، ضربان نبض شعر را می‌شنید و این آرام آرام به من آموخت که خود را با او هماهنگ و ارتباط داستانی میان اشعار را حفظ کنم. به عنوان مثال اگر قطعه اول با «گرد غم بر تن آینه اوهام نشست» تمام شد، قطعه دوم با «تصویر مات خاطره‌ها را به هم زدم» آغاز شود. گذر از دشواری سرودن ۷ شعر در قالبی نزدیک به هم که علاوه بر شبیه نشدن به یکدیگر، روایت‌گر هم باشند، نیازمند رصد از منظر لوگوس یا ناظر مطلق بود. اتفاقی که اولین تجربه ادبی مرا برای خلق آلبومی منسجم، از صفر تا صد رقم زد.

اخواص: آورده هرکدام از ما به این پروژه، ایده‌ها و تجربیاتی بود که در ذهن داشتیم و حاصل کار با وجود ردپای هر کدام‌مان از وحدتی محتوایی برخوردار است. اگر پیش از این از مثلث آهنگساز، خواننده و شاعر می‌گفتند من می‌خواهم از دایره آهنگساز و شاعر بگویم که حاصل آن شد «آن‌چه او ریخت به پیمانه ما نوشیدیم/ اگر از خمر بهشت است وگر باده مست». من خود را به این دایره افزودم و معتقدم اگر من هم در این پروژه نبودم و علیرضا همراه با موسیقی درجه یک بهنام اشعار خود را دکلمه می‌کرد هیچ کم نداشت. اتفاقی که میان این دو رخ داد، شگرفت و زیبا و پیوستن من به آن موجب افتخارم است.        

و حرف آخر؟
کلیایی: من در آخر دوست دارم از دوست خوبم «علیرضا غلامی» تشکر کنم که به عنوان سرمایه‌گذار به این پروژه ملحق شد و ما را تا انتهای کار همراهی کرد.

ابوالقاسم: این آلبوم بدون رضا [فرهادی، صدابردار و مسئول استودیو کرگدن] و هم چنین شقایق شهابی به انجام نمی‌رسید.  از این دو دوست بسیار ممنونم.
منبع: 
اختصاصی سایت «موسیقی ما»
تاریخ انتشار : یکشنبه 21 دی 1399 - 20:10

افزودن یک دیدگاه جدید

محتوای این فیلد خصوصی است و به صورت عمومی نشان داده نخواهد شد.

Plain text

  • هیچ تگ HTML ی مجاز نیست.
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
CAPTCHA
This question is for testing whether or not you are a human visitor and to prevent automated spam submissions.



دانلود موسیقی برای دختری غمگین در پاییزِ خیابان کریمخان | موسیقی ما