در پی انتشار کتاب «فرهاد و دوستان» رخ داد
اعتراض همسر فرهاد مهراد به یک کتاب و پاسخ نویسندهاش
موسیقی ما - چندی پیش کتاب «فرهاد و دوستان» نوشته «حامد احمدی» از سوی انتشارات نگاه منتشر شد. این کتاب به کارنامه هنری فرهاد مهراد میپردازد و حاصل روایت برخی از دوستان و همکاران این هنرمند فقید است. اما طی روزهای گذشته همسر فرهاد مهراد، متنی را در صفحات مجازی منتشر کرده و به این موضوع اشاره داشته که کتاب «فرهاد و دوستان» حاوی روایتهای دروغین است و از دنبالکنندگان صفحات مجازی هم خواسته که این کتاب را نخرند. پس از انتشار این متن در فضای مجازی، مؤلف کتاب به متن منتشرشده توسط همسر فرهاد در صفحه شخصی خود پاسخ داد.
پوران گلفام (همسر فرهاد مهراد) در این بیانیه نوشته بود:
«برای اطلاع دوستداران فرهاد
سلام، اخیراً کتابی در باره فرهاد منتشر شده که بخشهایی از آن تکرار چیزهایی است که بارها دیده و شنیده شده، قسمتی دیگر به اظهار نظر در مورد فرهاد و من میپردازد که نظر شخصی راویان است و البته محترم؛ اما آنچه به عنوان «واقعیت» از قول راوی یا راویان بیان میشود، کاملاً دروغ و مهمل است. مثلاً شرح احوالات فرهاد بعد از انقلاب از زبان کارگردانی به نام عبداله غیابی یا وصیت فرهاد و... و من طبیعتاً از طریق وزارت ارشاد پیگیری خواهم کرد و پیشنهاد من به شما: کتاب را نخرید.»
حامد احمدی در پاسخ به نوشته همسر فرهاد مهراد نیز متنی را منتشر کرد که در ادامه میخوانید:
«ایشان در کتابی ۱۳۶ صفحهای که به دیدشان کاملاً مهمل و دروغ است، فقط به دو مورد اشاره میکنند. اول قضیهی وصیتنامهی فرهاد و دوم روایتی از آقای عبدالله غیابی دربارهی روزگار فرهاد پس از انقلاب. این دو مورد به اندازهی یکپنجمِ یک صفحه از کتاب هم نمیشوند.
مورد اول. وصیتنامهی فرهاد. به کتاب مراجعه میکنیم: «تالار وحدت یا رودکی انتظار تابوت دیگری را میکشد که خبر میآید فرهاد وصیت کرده که جنازهاش سوزانده بشود. خاکستر بشود.» و «گویا سفارت جمهوری اسلامی از خانوادهی فرهاد خواسته که فکر سوزاندن پیکر بیجان را از سر بیرون کنند و مراسم را به شکل سنت مرسوم بهجا بیاورند.» واضح است که جمله با تکیه و تأکید بر «خبر میآید»، هیچ قطعیتی که فرهاد چنین وصیتی داشته یا نداشته را برای مخاطب ایجاد نمیکند و جملهی دوم هم با «گویا» آغاز میشود و به روال جملهی قبل نوشته شده.
مورد دوم. روایتِ عبدالله غیابی. «روایتی از عبدالله غیابی (کارگردان سینما) که در سالهای پس از انقلاب فرهاد را میدیده و بعدها در پاریس، تصویری از شمایل جدید فرهاد را برای شهیار قنبری اینطور تعریف میکند: «عبدالله غیابی به من گفت فرهاد را دیدم! شده بابای خودش! گفتم یعنی چی؟ گفت یعنی شده عین باباش. پیر شده. سرش را از ته تراشیده. و روز و شب مشغول نماز خواندن و دعا کردن است.»
در این روایت دو موضوع مطرح میشود. فرهاد موهایش را زده بود که به شهادت عکسهای فرهاد پس از انقلاب، درست است و واقعیت دارد. فرهاد مشغول عبادت و نماز خواندن بوده که باز به شهادت تمامی دوستان فرهاد، او فردی معتقد و مسلمان بود و پیگیر و پیجوی مناسک مذهب مورد علاقهاش.
همسر فرهاد ابتدای متن کوتاهش میگوید چیزهایی در کتاب است که پیش از این بارها گفته و خوانده شده. در فصل اول کتاب، دو روایت دربارهی دو کنسرت فرهاد در آذر ۱۳۷۷ و فروردین ۱۳۷۸ آمده که خود نگارنده شاهد عینی و طبیعتاً راویشان هستم که بعید است روایتی به این شکل پیش از این منتشر شده باشد.
چون حتی همسر فرهاد گویا چنان از این کنسرتها بیاطلاع است که در مستندی مدعی میشود فرهاد کنسرتاش در فروردین ۱۳۷۸ لغو و هرگز برگزار نمیشود! اما در همین کتاب که به قول ایشان کاملاً دروغ و مهمل است و مملو از حرفهای گفته و خوانده شده، تصویر بلیت این کنسرت و محل برگزاریاش منتشر شده!
بیتردید برای هر کسی واضح است که این موارد نمیتواند کسی را چنان ناراحت و پریشان کند که به کمک گروهی، علیه یک کتاب بیرق «نخرید و نخوانید» بلند کند. پس ناراحتی همسر فرهاد از چیست؟
در پانزده سالی که از مرگِ فرهاد میگذرد، چند مستند دربارهی او ساخته شده و بیشمار مقاله و مجله منتشر. این آثار با تمام قوت و ضعفهایشان، تقریباً تهی از حضور دوستان و همکاران فرهاد بودهاند. در مستندی ضعیف که شبکهی بیبیسی فارسی تهیه کرده، نه اسفندیار منفردزاده حضور دارد، نه شهیار قنبری. در مجلات و مقالات هم با چنان وضعیتی مواجه هستیم که حتی اطلاعات عمومی و معمولی هم دربارهی آثار اجرا شده به وسیلهی فرهاد غلط و نادرست هستند. از مقالهی کارگردان مشهور تئاتر که ترانهی «جمعه» را به اسم احمد شاملو زده، [مقاله در سایت رسمی فرهاد زیر نظر همسر فرهاد بازنشر داده شده!] تا مقالهی یک منتقد مشهور سینما که فرهاد را مجری ترانههایی از جنس «ای دختر بلا» معرفی کرده. در تمام این اتفاقات، همسر فرهاد ناراحت نشده و اعتراضی نکرده. به دو دلیل احتمالی: یا خودش شریک چنین محصولاتی بوده و نقش اول را در روایت کردن فرهاد بازی کرده یا این روایتها گزندی به او نرساندهاند.
کتاب «فرهاد و دوستان» اما کوشش کرده راه دیگری را پیش بگیرد. به سراغ دوستان و همکاران فرهاد رفته و فقط و فقط کارنامهی هنری او را بررسی کرده و بهطور طبیعی از حضور و وجود همسر فرهاد تهی است. به یک دلیل ساده: ایشان همکاری هنریای با فرهاد نداشتهاند. جرمِ -گویا وحشتناکترِ- این کتاب از دیدِ همسر فرهاد احتمالاً روایت همکاران فرهاد دربارهی خود ایشان است. جایی که آقای منفردزاده از نظارت ایشان بر کارهای هنری فرهاد و باید و نبایدهایشان سخن میگوید و جایی دیگر که آقای قنبری اولین دیدارش با همسر فرهاد را روایت میکند و میگوید که شخصیت همسر فرهاد، همسنگ و همتراز این آوازخوان نبوده.
این نظرات، حرفهای افراد معتبری است و وظیفهی هر راوی صادقی این است که بدون سانسور، مصلحتاندیشی و پردهپوشی آنها را منتشر و با مخاطب در میان بگذارد. اما به نظر میرسد در همین نقطه است که همسر فرهاد ناراحت میشود و بر خود واجب میداند ضد کتابی که به سراغ کارنامهی هنری فرهاد رفته، بیانیه صادر کند. در حالی که اگر ناراحتی ایشان اصالتی داشت و پشتاش غمخواری برای فرهاد بود، میتوانست در پیامی خصوصی به مؤلف، مواردی که احتمالاً به اشتباه نوشته شده را تذکر بدهد تا درِ گفتوگو باز شود و اگر حق با ایشان بود، این موارد اصلاح شوند تا چاپهای بعدی کتاب، روایتی کاملتر از فرهاد باشد.
در همین روزها دوستی به نام آقای حمید محمدیان برای من پیام فرستاد که بخش تصویری کار احتیاج به تغییر و اصلاح دارد و در چاپهای بعدی درستش کنید. این تفاوتِ واکنشِ کسی است که با فرهاد و هنرش رفاقت دارد، با کسانی که به شکلی دیگر دلواپسی میکنند و میخواهند با جوسازی، یک آوازخوانِ عمومی را در حصر خود نگه دارند.
فرهاد آوازخوان بود. ساز میزد. شعر میخواند. در این زندگی، طبیعتاً با هنرمندان ارتباط داشت. بخشی از این هنرمندان، همکاران فرهاد بودند. همکارانی که در کنار هم، ترانههایی درخشان تولید کردهاند. ترانههایی که بر تارکِ تالار افتخارات ترانهی نوین ایرانزمین میدرخشند. همسر فرهاد اما اهلِ این همه نیست و به شکل طبیعی در کارنامهی هنری فرهاد نقش و حضوری ندارد. به همین خاطر، متوجه مدعی بودن ایشان برابر کتابی که زندگی هنری فرهاد را روایت کرده، نمیشوم. شاید ایشان در کنارِ حقوق مادی، خودشان را شریک حقوق معنوی آثار هنریای که فرهاد اجرا کرده، میدانند. نمیدانم. قضاوت هم نمیکنم. اما این را میدانم با چنین بیانیههایی و حمایت از صفحاتی که کارشان پنجه کشیدن بر چهرهی هنرمندان بزرگ است، کسی نه به ارزشِ یک نت اسفندیارِ آهنگساز میرسد، نه به اعتبار یک واژهی شهیارِ شاعر.
فرهاد مثل هر آرتیستی زندگی دیگری هم داشته. غذا میخورده. لباس اتو میکرده. به حمام میرفته. میخوابیده. این همان زندگیای است که خانم همسر فرهاد شریکاش بوده و میتواند راویاش باشد. کتاب «فرهاد و دوستان» هم نه دربارهی غذا خوردن است، نه حمام رفتن. نه حتی آنطور که ناجوانمردان در زندگی خصوصی فرهاد سرک میکشند -و همسرش هم سکوت میکند- دربارهی وابستگی او به مواد مخدر.
همسر فرهاد خود به تنهایی یا با همکاری دیگرانی که با ایشان همنظر هستند میتواند این بخش از زندگی فرهاد را روایت و به صورت کتاب و فیلم منتشر کند؛ که چه خوب و حتماً مخاطبانی در اندازهی خود هم خواهد داشت. اما این کتاب، یکسره دربارهی هنر است. دربارهی ترانه و ساز. «فرهاد و دوستان» کتابی است برای کسانی که عاشقانه و بیمنت ترانه و موسیقی را دوست دارند. کتابی که فقط یک ماه از عمرش میگذرد و هنوز رسانهها آنچنان که باید دربارهاش ننوشتهاند و شاید اگر لطف همسر فرهاد و «نخریدِ» غرّایش نبود، این سکوت طولانیتر میشد؛ اما خوشا که «نخرید» ایشان دری را باز کرد تا دربارهی کتاب و ارزشهایش -که همه از روایتهای صادقانه و دستاول عزیزانی چون شهیار قنبری و علی جانپور و دیگران میآید- حرف بزنیم.
برای همین میتوان با خیالِ راحت به گفته نیما یوشیج دلسپرد که میگوید: «آنکه غربال در دست دارد، از پسِ کاروان میآید.» میتوان نشست و همهچیز را به گذرِ زمان سپرد تا مشخص شود کدام روایتها از دل آمدهاند و رفیق حقیقت هستند و کدام حرفها برآمده از بددلی و رشک و حسد.»
«موسیقی ما» در صورت تمایل همسر زندهیاد فرهاد، در این مورد با ایشان نیز صحبت خواهد کرد و آمادگی انتشار پاسخ احتمالی خانم گلفام را دارد.
پوران گلفام (همسر فرهاد مهراد) در این بیانیه نوشته بود:
«برای اطلاع دوستداران فرهاد
سلام، اخیراً کتابی در باره فرهاد منتشر شده که بخشهایی از آن تکرار چیزهایی است که بارها دیده و شنیده شده، قسمتی دیگر به اظهار نظر در مورد فرهاد و من میپردازد که نظر شخصی راویان است و البته محترم؛ اما آنچه به عنوان «واقعیت» از قول راوی یا راویان بیان میشود، کاملاً دروغ و مهمل است. مثلاً شرح احوالات فرهاد بعد از انقلاب از زبان کارگردانی به نام عبداله غیابی یا وصیت فرهاد و... و من طبیعتاً از طریق وزارت ارشاد پیگیری خواهم کرد و پیشنهاد من به شما: کتاب را نخرید.»
حامد احمدی در پاسخ به نوشته همسر فرهاد مهراد نیز متنی را منتشر کرد که در ادامه میخوانید:
«ایشان در کتابی ۱۳۶ صفحهای که به دیدشان کاملاً مهمل و دروغ است، فقط به دو مورد اشاره میکنند. اول قضیهی وصیتنامهی فرهاد و دوم روایتی از آقای عبدالله غیابی دربارهی روزگار فرهاد پس از انقلاب. این دو مورد به اندازهی یکپنجمِ یک صفحه از کتاب هم نمیشوند.
مورد اول. وصیتنامهی فرهاد. به کتاب مراجعه میکنیم: «تالار وحدت یا رودکی انتظار تابوت دیگری را میکشد که خبر میآید فرهاد وصیت کرده که جنازهاش سوزانده بشود. خاکستر بشود.» و «گویا سفارت جمهوری اسلامی از خانوادهی فرهاد خواسته که فکر سوزاندن پیکر بیجان را از سر بیرون کنند و مراسم را به شکل سنت مرسوم بهجا بیاورند.» واضح است که جمله با تکیه و تأکید بر «خبر میآید»، هیچ قطعیتی که فرهاد چنین وصیتی داشته یا نداشته را برای مخاطب ایجاد نمیکند و جملهی دوم هم با «گویا» آغاز میشود و به روال جملهی قبل نوشته شده.
مورد دوم. روایتِ عبدالله غیابی. «روایتی از عبدالله غیابی (کارگردان سینما) که در سالهای پس از انقلاب فرهاد را میدیده و بعدها در پاریس، تصویری از شمایل جدید فرهاد را برای شهیار قنبری اینطور تعریف میکند: «عبدالله غیابی به من گفت فرهاد را دیدم! شده بابای خودش! گفتم یعنی چی؟ گفت یعنی شده عین باباش. پیر شده. سرش را از ته تراشیده. و روز و شب مشغول نماز خواندن و دعا کردن است.»
در این روایت دو موضوع مطرح میشود. فرهاد موهایش را زده بود که به شهادت عکسهای فرهاد پس از انقلاب، درست است و واقعیت دارد. فرهاد مشغول عبادت و نماز خواندن بوده که باز به شهادت تمامی دوستان فرهاد، او فردی معتقد و مسلمان بود و پیگیر و پیجوی مناسک مذهب مورد علاقهاش.
همسر فرهاد ابتدای متن کوتاهش میگوید چیزهایی در کتاب است که پیش از این بارها گفته و خوانده شده. در فصل اول کتاب، دو روایت دربارهی دو کنسرت فرهاد در آذر ۱۳۷۷ و فروردین ۱۳۷۸ آمده که خود نگارنده شاهد عینی و طبیعتاً راویشان هستم که بعید است روایتی به این شکل پیش از این منتشر شده باشد.
چون حتی همسر فرهاد گویا چنان از این کنسرتها بیاطلاع است که در مستندی مدعی میشود فرهاد کنسرتاش در فروردین ۱۳۷۸ لغو و هرگز برگزار نمیشود! اما در همین کتاب که به قول ایشان کاملاً دروغ و مهمل است و مملو از حرفهای گفته و خوانده شده، تصویر بلیت این کنسرت و محل برگزاریاش منتشر شده!
بیتردید برای هر کسی واضح است که این موارد نمیتواند کسی را چنان ناراحت و پریشان کند که به کمک گروهی، علیه یک کتاب بیرق «نخرید و نخوانید» بلند کند. پس ناراحتی همسر فرهاد از چیست؟
در پانزده سالی که از مرگِ فرهاد میگذرد، چند مستند دربارهی او ساخته شده و بیشمار مقاله و مجله منتشر. این آثار با تمام قوت و ضعفهایشان، تقریباً تهی از حضور دوستان و همکاران فرهاد بودهاند. در مستندی ضعیف که شبکهی بیبیسی فارسی تهیه کرده، نه اسفندیار منفردزاده حضور دارد، نه شهیار قنبری. در مجلات و مقالات هم با چنان وضعیتی مواجه هستیم که حتی اطلاعات عمومی و معمولی هم دربارهی آثار اجرا شده به وسیلهی فرهاد غلط و نادرست هستند. از مقالهی کارگردان مشهور تئاتر که ترانهی «جمعه» را به اسم احمد شاملو زده، [مقاله در سایت رسمی فرهاد زیر نظر همسر فرهاد بازنشر داده شده!] تا مقالهی یک منتقد مشهور سینما که فرهاد را مجری ترانههایی از جنس «ای دختر بلا» معرفی کرده. در تمام این اتفاقات، همسر فرهاد ناراحت نشده و اعتراضی نکرده. به دو دلیل احتمالی: یا خودش شریک چنین محصولاتی بوده و نقش اول را در روایت کردن فرهاد بازی کرده یا این روایتها گزندی به او نرساندهاند.
کتاب «فرهاد و دوستان» اما کوشش کرده راه دیگری را پیش بگیرد. به سراغ دوستان و همکاران فرهاد رفته و فقط و فقط کارنامهی هنری او را بررسی کرده و بهطور طبیعی از حضور و وجود همسر فرهاد تهی است. به یک دلیل ساده: ایشان همکاری هنریای با فرهاد نداشتهاند. جرمِ -گویا وحشتناکترِ- این کتاب از دیدِ همسر فرهاد احتمالاً روایت همکاران فرهاد دربارهی خود ایشان است. جایی که آقای منفردزاده از نظارت ایشان بر کارهای هنری فرهاد و باید و نبایدهایشان سخن میگوید و جایی دیگر که آقای قنبری اولین دیدارش با همسر فرهاد را روایت میکند و میگوید که شخصیت همسر فرهاد، همسنگ و همتراز این آوازخوان نبوده.
این نظرات، حرفهای افراد معتبری است و وظیفهی هر راوی صادقی این است که بدون سانسور، مصلحتاندیشی و پردهپوشی آنها را منتشر و با مخاطب در میان بگذارد. اما به نظر میرسد در همین نقطه است که همسر فرهاد ناراحت میشود و بر خود واجب میداند ضد کتابی که به سراغ کارنامهی هنری فرهاد رفته، بیانیه صادر کند. در حالی که اگر ناراحتی ایشان اصالتی داشت و پشتاش غمخواری برای فرهاد بود، میتوانست در پیامی خصوصی به مؤلف، مواردی که احتمالاً به اشتباه نوشته شده را تذکر بدهد تا درِ گفتوگو باز شود و اگر حق با ایشان بود، این موارد اصلاح شوند تا چاپهای بعدی کتاب، روایتی کاملتر از فرهاد باشد.
در همین روزها دوستی به نام آقای حمید محمدیان برای من پیام فرستاد که بخش تصویری کار احتیاج به تغییر و اصلاح دارد و در چاپهای بعدی درستش کنید. این تفاوتِ واکنشِ کسی است که با فرهاد و هنرش رفاقت دارد، با کسانی که به شکلی دیگر دلواپسی میکنند و میخواهند با جوسازی، یک آوازخوانِ عمومی را در حصر خود نگه دارند.
فرهاد آوازخوان بود. ساز میزد. شعر میخواند. در این زندگی، طبیعتاً با هنرمندان ارتباط داشت. بخشی از این هنرمندان، همکاران فرهاد بودند. همکارانی که در کنار هم، ترانههایی درخشان تولید کردهاند. ترانههایی که بر تارکِ تالار افتخارات ترانهی نوین ایرانزمین میدرخشند. همسر فرهاد اما اهلِ این همه نیست و به شکل طبیعی در کارنامهی هنری فرهاد نقش و حضوری ندارد. به همین خاطر، متوجه مدعی بودن ایشان برابر کتابی که زندگی هنری فرهاد را روایت کرده، نمیشوم. شاید ایشان در کنارِ حقوق مادی، خودشان را شریک حقوق معنوی آثار هنریای که فرهاد اجرا کرده، میدانند. نمیدانم. قضاوت هم نمیکنم. اما این را میدانم با چنین بیانیههایی و حمایت از صفحاتی که کارشان پنجه کشیدن بر چهرهی هنرمندان بزرگ است، کسی نه به ارزشِ یک نت اسفندیارِ آهنگساز میرسد، نه به اعتبار یک واژهی شهیارِ شاعر.
فرهاد مثل هر آرتیستی زندگی دیگری هم داشته. غذا میخورده. لباس اتو میکرده. به حمام میرفته. میخوابیده. این همان زندگیای است که خانم همسر فرهاد شریکاش بوده و میتواند راویاش باشد. کتاب «فرهاد و دوستان» هم نه دربارهی غذا خوردن است، نه حمام رفتن. نه حتی آنطور که ناجوانمردان در زندگی خصوصی فرهاد سرک میکشند -و همسرش هم سکوت میکند- دربارهی وابستگی او به مواد مخدر.
همسر فرهاد خود به تنهایی یا با همکاری دیگرانی که با ایشان همنظر هستند میتواند این بخش از زندگی فرهاد را روایت و به صورت کتاب و فیلم منتشر کند؛ که چه خوب و حتماً مخاطبانی در اندازهی خود هم خواهد داشت. اما این کتاب، یکسره دربارهی هنر است. دربارهی ترانه و ساز. «فرهاد و دوستان» کتابی است برای کسانی که عاشقانه و بیمنت ترانه و موسیقی را دوست دارند. کتابی که فقط یک ماه از عمرش میگذرد و هنوز رسانهها آنچنان که باید دربارهاش ننوشتهاند و شاید اگر لطف همسر فرهاد و «نخریدِ» غرّایش نبود، این سکوت طولانیتر میشد؛ اما خوشا که «نخرید» ایشان دری را باز کرد تا دربارهی کتاب و ارزشهایش -که همه از روایتهای صادقانه و دستاول عزیزانی چون شهیار قنبری و علی جانپور و دیگران میآید- حرف بزنیم.
برای همین میتوان با خیالِ راحت به گفته نیما یوشیج دلسپرد که میگوید: «آنکه غربال در دست دارد، از پسِ کاروان میآید.» میتوان نشست و همهچیز را به گذرِ زمان سپرد تا مشخص شود کدام روایتها از دل آمدهاند و رفیق حقیقت هستند و کدام حرفها برآمده از بددلی و رشک و حسد.»
«موسیقی ما» در صورت تمایل همسر زندهیاد فرهاد، در این مورد با ایشان نیز صحبت خواهد کرد و آمادگی انتشار پاسخ احتمالی خانم گلفام را دارد.
منبع:
سایت موسیقی ما
تاریخ انتشار : چهارشنبه 27 دی 1396 - 19:15
افزودن یک دیدگاه جدید