برای سالروز درگذشت فرهاد
یه شب ماه میاد ...
[ آزاده نامداری - مجری تلویزیون ]
نوشتن درباره آدمهایی که نیستند و حضورشان را امروز درک نمی کنیم کار دشواری است. شاید هم از نگاهی دیگر زیادی کار آسانی است؛ می نویسی و قضاوت می کنی، اغراق می کنی و خاطره می سازی و او نیست که از خود بگوید...
می شود از جوانب مختلف درباره یک- بی شک- ستاره در موسیقی پاپ ایران صحبت کرد؛ تاریخی، اجتماعی و سیاسی.
میتوان نوشت از کجا شروع شد تا کجا ادامه داشت و به کجا ختم شد. می شود نوشت او به چه می اندیشید و آرزویش چه بود، بستر اجتماعی که در آن زندگی می کرد و سالهای طولانی سکوت کرد و نخواند.
برعکس میشود درباره همه تیتراژهایی که خواند و بعضی هایشان حتی از فیلمها یک سر و گردن بالاتر بودند، حرف زد.
یک جمله از خود ایشان در خاطرم مانده که به صراحت نوشته بود به ستاره ها نزدیک نشوید، ستاره ها از دور چشمک می زننند و این قشنگشان می کند. جلوتر که بیایید، هر دو خسته می شویم...
اما من درباره هیچ کدام از این اما و اگرها نمی نویسم من درباره خواننده محبوبی می نویسم بدون توجه به فیلمهایی که او برایشان خواند. چرا که نسل من با آلبومی از فرهاد- احتمالا هدیه گرفته از پدر و مادرمان - مواجه شدیم، بدون هیچ پیش زمینه ای.
خاطرم هست در دوره راهنمایی واقعا آرزو می کردم یک بار در کنسرت فرهاد شرکت کنم؛ مردی با صدای عجیب، محکم، با صلابت، با کلمه هایی که بوی خوبی می داد، نه غر می زد و نه فریاد، عاشقانه هایی که برای اشک گرفتن نبود، بلکه فقط برای استحکام عشق بود.
تو فکر یک سقفم
یه سقف بی روزن
سقفی برای ما
برای تو و من...
تو فکر یه سقفم
یه سقف رویایی
سقفی برای ما
حتی مقوایی
یا وقتی دلتنگیش به اوج می رسد، کوچه ها باریکن، دکونها بسته اس، خونه ها تاریکن طاقها شکسته اس
یا ترانه معروف محمد ... با آن صدای رسا که انگار از عمق وجود فریاد می زد پیامبرم.... محمد... کجایی....
این اوج دلتنگی فرهاد بود و شاید اوج دلتنگی و نیاز نسل ما.... محمد....
تنها ترانه ای که شاید بچه های دهه هفتاد و هشتاد حفظ باشند و سالی یک بار عید به عید می شنویم : بوی عیدی، بوی توپ، بوی کاغذ رنگی ...
الان دارم به این فکر می کنم که چقدر دلم می خواست یک بار با او گفت و گویی کنم. نه به عنوان مجری بلکه به عنوان یک مخاطب.
احساس می کنم او غم داشت و دردناک آن که هیچ گاه از غمش نگفت، شاید فرصت نشد... ما و نسل ما؛ آنان که فرهاد را با صلابت و صدای استوارش در خاطر سپرده ایم، غمهایش هم با ما عجین شده و خوب احساسش می کنیم.
یه شب مهتاب ماه بیاد تو خواب....
فرهاد تا آخرین لحظه ها منتظر ماه بود... یه شب ماه میاد... نمی دانم آخر ماهش آمد یا در انتظارش ماند...
فرهاد حتی وقت دوری از وطن هم دلتنگ خاکش بود و سرزمینش، که ای کاش می شد آدمی وطنش را همچون بنفشه ها با خود ببرد به هرجا که می خواست.
برای من، برای نسل من، فرهاد ستاره پرفروغی بود که سوسو می زد تا قلبها را نرم کند، گاهی اوقات که دلم می گیرد کنار خیابان کناری می زنم و یک بار دیگر دوباره و دوباره گوش می دهم و اتفاقا امید می گیرم چون او با همه غمش حس زندگی می دهد، حس ایستادن، حس آرامش و درجا نزدن....
شهریور؛ سالروز به باد رفتن رویای من برای دیدارش، برای حضور در یکی از اجراهایش و همخوانی با ترانه های عمیقش... او به بالا رفت اما یاد فرهاد تا همیشه جاودان است و ماندگار برای تمامی فصول.....
منبع:
اختصاصی سایت موسیقی ما
تاریخ انتشار : دوشنبه 9 شهریور 1394 - 12:47
دیدگاهها
خدا روحشو در آرامش قرار بده که حسم اینه که هست...
فرهاد یه دونه بود تکرار نشدنی...
البته به نظرم محسن داره سعی میکنه همون " مسیر و راه " فرهاد بره، تاکید میکنم مسیر نه مثل بعضیا که میگن تنها کسی که میتونه کارای فرهادو بازخونی کنه منم...؟؟؟
زمان ثابت میکند که چه کسی ماندگار خواهد شد.
با تشکر از سرکار خانم نامداری عزیز
فرهاد برای من یک اسطوره ست.
فرهاد مهراد و محسن چاوشی بزرگ ترین نجیب ترین و عمیق ترین هنرمندی که در عمرم دیدم.. خیلی چیزها از این دو بزرگ یاد گرفتم
روحت شاد فرهاد بزرگ....
افزودن یک دیدگاه جدید